block:5177
۴۱۲۰ | N | نعرهی لا ضَیْرَ بشنید آسمان | * | چرخ گویی شد پی آن صولجان |
۴۱۲۱ | N | ضربت فرعون ما را نیست ضیر | * | لطف حق غالب بود بر قهر غیر |
۴۱۲۲ | N | گر بدانی سر ما را ای مضل | * | میرهانیمان ز رنج ای کوردل |
۴۱۲۳ | N | هین بیا زین سو ببین کاین ارغنون | * | میزند یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ |
۴۱۲۴ | N | داد ما را فضل حق فرعونیی | * | نه چو فرعونیت و ملکت فانیی |
۴۱۲۵ | N | سر بر آر و ملک بین زنده و جلیل | * | ای شده غره به مصر و رود نیل |
۴۱۲۶ | N | گر تو ترک این نجس خرقه کنی | * | نیل را در نیل جان غرقه کنی |
۴۱۲۷ | N | هین بدار از مصر ای فرعون دست | * | در میان مصر جان صد مصر هست |
۴۱۲۸ | N | تو انا رب همیگویی به عام | * | غافل از ماهیت این هر دو نام |
۴۱۲۹ | N | رب بر مربوب کی لرزان بود | * | کی انا دان بند جسم و جان بود |
۴۱۳۰ | N | نک انا ماییم رسته از انا | * | از انای پر بلای پر عنا |
۴۱۳۱ | N | آن انایی بر تو ای سگ شوم بود | * | در حق ما دولت محتوم بود |
۴۱۳۲ | N | گر نبودیت این انایی کینه کش | * | کی زدی بر ما چنین اقبال خوش |
۴۱۳۳ | N | شکر آنک از دار فانی میرهیم | * | بر سر این دار پندت میدهیم |
۴۱۳۴ | N | دار قتل ما براق رحلت است | * | دار ملک تو غرور و غفلت است |
۴۱۳۵ | N | این حیاتی خفیه در نقش ممات | * | و آن مماتی خفیه در قشر حیات |
۴۱۳۶ | N | مینماید نور نار و نار نور | * | ور نه دنیا کی بدی دار الغرور |
۴۱۳۷ | N | هین مکن تعجیل اول نیست شو | * | چون غروب آری بر آ از شرق ضو |
۴۱۳۸ | N | از انایی ازل دل دنگ شد | * | این انایی سرد گشت و ننگ شد |
۴۱۳۹ | N | ز آن انای بیانا خوش گشت جان | * | شد جهان او از انایی جهان |
۴۱۴۰ | N | از انا چون رست اکنون شد انا | * | آفرینها بر انای بیعنا |
۴۱۴۱ | N | کاو گریزان و انایی در پیاش | * | میدود چون دید وی را بیویاش |
۴۱۴۲ | N | طالب اویی نگردد طالبت | * | چون بمردی طالبت شد مطلبت |
۴۱۴۳ | N | زندهای کی مرده شو شوید ترا | * | طالبی کی مطلبت جوید ترا |
۴۱۴۴ | N | اندر این بحث ار خرد ره بین بدی | * | فخر رازی راز دان دین بدی |
۴۱۴۵ | N | لیک چون من لم یذق لم یدر بود | * | عقل و تخییلات او حیرت فزود |
۴۱۴۶ | N | کی شود کشف از تفکر این انا | * | آن انا مکشوف شد بعد از فنا |
۴۱۴۷ | N | میفتد این عقلها در افتقاد | * | در مغاکی حلول و اتحاد |
۴۱۴۸ | N | ای ایاز گشته فانی ز اقتراب | * | همچو اختر در شعاع آفتاب |
۴۱۴۹ | N | بلکه چون نطفه مبدل تو بتن | * | نه از حلول و اتحادی مفتتن |
۴۱۵۰ | N | عفو کن ای عفو در صندوق تو | * | سابق لطفی همه مسبوق تو |
۴۱۵۱ | N | من که باشم که بگویم عفو کن | * | ای تو سلطان و خلاصهی امر کُنْ |
۴۱۵۲ | N | من که باشم که بوم من با منت | * | ای گرفته جمله منها دامنت |