block:5176
| ۴۰۸۸ | N | پس ایاز مهر افزا بر جهید | * | پیش تخت آن الغ سلطان دوید |
| ۴۰۸۹ | N | سجدهای کرد و گلوی خود گرفت | * | کای قبادی کز تو چرخ آرد شگفت |
| ۴۰۹۰ | N | ای همایی که همایان فرخی | * | از تو دارند و سخاوت هر سخی |
| ۴۰۹۱ | N | ای کریمی که کرمهای جهان | * | محو گردد پیش ایثارت نهان |
| ۴۰۹۲ | N | ای لطیفی که گل سرخت بدید | * | از خجالت پیرهن را بر درید |
| ۴۰۹۳ | N | از غفوری تو غفران چشم سیر | * | روبهان بر شیر از عفو تو چیر |
| ۴۰۹۴ | N | جز که عفو تو که را دارد سند | * | هر که با امر تو بیباکی کند |
| ۴۰۹۵ | N | غفلت و گستاخی این مجرمان | * | از وفور عفو تست ای عفو لان |
| ۴۰۹۶ | N | دایما غفلت ز گستاخی دمد | * | که برد تعظیم از دیده رمد |
| ۴۰۹۷ | N | غفلت و نسیان بد آموخته | * | ز آتش تعظیم گردد سوخته |
| ۴۰۹۸ | N | هیبتش بیداری و فطنت دهد | * | سهو و نسیان از دلش بیرون جهد |
| ۴۰۹۹ | N | وقت غارت خواب ناید خلق را | * | تا بنرباید کسی زو دلق را |
| ۴۱۰۰ | N | خواب چون در میرمد از بیم دلق | * | خواب نسیان کی بود با بیم حلق |
| ۴۱۰۱ | N | لا تواخذ ان نسینا شد گواه | * | که بود نسیان به وجهی هم گناه |
| ۴۱۰۲ | N | ز انکه استکمال تعظیم او نکرد | * | ور نه نسیان در نیاوردی نبرد |
| ۴۱۰۳ | N | گر چه نسیان لا بد و ناچار بود | * | در سبب ورزیدن او مختار بود |
| ۴۱۰۴ | N | که تهاون کرد در تعظیمها | * | تا که نسیان زاد یا سهو و خطا |
| ۴۱۰۵ | N | همچو مستی کاو جنایتها کند | * | گوید او معذور بودم من ز خود |
| ۴۱۰۶ | N | گویدش لیکن سبب ای زشت کار | * | از تو بد در رفتن آن اختیار |
| ۴۱۰۷ | N | بیخودی نامد به خود تش خواندی | * | اختیارت خود نشد تش راندی |
| ۴۱۰۸ | N | گر رسیدی مستیی بیجهد تو | * | حفظ کردی ساقی جان عهد تو |
| ۴۱۰۹ | N | پشت دارت بودی او و عذر خواه | * | من غلام زلت مست اله |
| ۴۱۱۰ | N | عفوهای جمله عالم ذرهای | * | عکس عفوت ای ز تو هر بهرهای |
| ۴۱۱۱ | N | عفوها گفته ثنای عفو تو | * | نیست کفوش أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا* |
| ۴۱۱۲ | N | جانشان بخش و ز خودشان هم مران | * | کام شیرین تواند ای کامران |
| ۴۱۱۳ | N | رحم کن بر وی که روی تو بدید | * | فرقت تلخ تو چون خواهد کشید |
| ۴۱۱۴ | N | از فراق و هجر میگویی سخن | * | هر چه خواهی کن و لیکن این مکن |
| ۴۱۱۵ | N | صد هزاران مرگ تلخ شصت تو | * | نیست مانند فراق روی تو |
| ۴۱۱۶ | N | تلخی هجر از ذکور و از اناث | * | دور دار ای مجرمان را مستغاث |
| ۴۱۱۷ | N | بر امید وصل تو مردن خوش است | * | تلخی هجر تو فوق آتش است |
| ۴۱۱۸ | N | گبر میگوید میان آن سقر | * | چه غمم بودی گرم کردی نظر |
| ۴۱۱۹ | N | کان نظر شیرین کنندهی رنجهاست | * | ساحران را خون بهای دست و پاست |