block:5171
۳۹۹۵ | N | شاه با خود آمد استغفار کرد | * | یاد جرم و زلت و اصرار کرد |
۳۹۹۶ | N | گفت با خود آن چه کردم با کسان | * | شد جزای آن به جان من رسان |
۳۹۹۷ | N | قصد جفت دیگران کردم ز جاه | * | بر من آمد آن و افتادم به چاه |
۳۹۹۸ | N | من در خانهی کسی دیگر زدم | * | او در خانهی مرا زد لاجرم |
۳۹۹۹ | N | هر که با اهل کسان شد فسق جو | * | اهل خود را دان که قواد است او |
۴۰۰۰ | N | ز انکه مثل آن جزای آن شود | * | چون جزای سیئه مثلش بود |
۴۰۰۱ | N | چون سبب کردی کشیدی سوی خویش | * | مثل آن را پس تو دیوثی و بیش |
۴۰۰۲ | N | غصب کردم از شه موصل کنیز | * | غصب کردند از من او را زود نیز |
۴۰۰۳ | N | اوک امین من بد و لالای من | * | خاینش کرد آن خیانتهای من |
۴۰۰۴ | N | نیست وقت کین گزاری و انتقام | * | من به دست خویش کردم کار خام |
۴۰۰۵ | N | گر کشم کینه بر آن میر و حرم | * | آن تعدی هم بیاید بر سرم |
۴۰۰۶ | N | همچنانک این یک بیامد در جزا | * | آزمودم باز نه زمایم و را |
۴۰۰۷ | N | درد صاحب موصلم گردن شکست | * | من نیارم این دگر را نیز خست |
۴۰۰۸ | N | داد حقمان از مکافات آگهی | * | گفت ان عدتم به عدنا به |
۴۰۰۹ | N | چون فزونی کردن اینجا سود نیست | * | غیر صبر و مرحمت محمود نیست |
۴۰۱۰ | N | ربنا انا ظلمنا سهو رفت | * | رحمتی کن ای رحیمیهات زفت |
۴۰۱۱ | N | عفو کردم تو هم از من عفو کن | * | از گناه نو ز زلات کهن |
۴۰۱۲ | N | گفت اکنون ای کنیزک وامگو | * | این سخن را که شنیدم من ز تو |
۴۰۱۳ | N | با امیرت جفت خواهم کرد من | * | اللَّه اللَّه زین حکایت دم مزن |
۴۰۱۴ | N | تا نگردد او ز رویم شرمسار | * | کاو یکی بد کرد و نیکی صد هزار |
۴۰۱۵ | N | بارها من امتحانش کردهام | * | خوبتر از تو بدو بسپردهام |
۴۰۱۶ | N | در امانت یافتم او را تمام | * | این قضایی بود هم از کردههام |
۴۰۱۷ | N | پس بخود خواند آن امیر خویش را | * | کشت در خود خشم قهر اندیش را |
۴۰۱۸ | N | کرد با او یک بهانهی دل پذیر | * | که شدهستم زین کنیزک من نفیر |
۴۰۱۹ | N | ز آن سبب کز غیرت و رشک کنیز | * | مادر فرزند دارد صد ازیز |
۴۰۲۰ | N | مادر فرزند را بس حقهاست | * | او نه در خورد چنین جور و جفاست |
۴۰۲۱ | N | رشک و غیرت میبرد خون میخورد | * | زین کنیزک سخت تلخی میبرد |
۴۰۲۲ | N | چون کسی را داد خواهم این کنیز | * | پس ترا اولیتر است این ای عزیز |
۴۰۲۳ | N | که تو جانبازی نمودی بهر او | * | خوش نباشد دادن آن جز به تو |
۴۰۲۴ | N | عقد کردش با امیر او را سپرد | * | کرد خشم و حرص را او خرد و مرد |