block:5164
۳۸۳۱ | N | مر خلیفهی مصر را غماز گفت | * | که شه موصل به حوری گشت جفت |
۳۸۳۲ | N | یک کنیزک دارد او اندر کنار | * | که به عالم نیست مانندش نگار |
۳۸۳۳ | N | در بیان ناید که حسنش بیحد است | * | نقش او این است کاندر کاغذ است |
۳۸۳۴ | N | نقش در کاغذ چو دید آن کیقباد | * | خیره گشت و جام از دستش فتاد |
۳۸۳۵ | N | پهلوانی را فرستاد آن زمان | * | سوی موصل با سپاه بس گران |
۳۸۳۶ | N | که اگر ندهد به تو آن ماه را | * | بر کن از بن آن در و درگاه را |
۳۸۳۷ | N | ور دهد ترکش کن و مه را بیار | * | تا کشم من بر زمین مه در کنار |
۳۸۳۸ | N | پهلوان شد سوی موصل با حشم | * | با هزاران رستم و طبل و علم |
۳۸۳۹ | N | چون ملخها بیعدد بر گرد کشت | * | قاصد اهلاک اهل شهر گشت |
۳۸۴۰ | N | هر نواحی منجنیقی از نبرد | * | همچو کوه قاف او بر کار کرد |
۳۸۴۱ | N | زخم تیر و سنگهای منجنیق | * | تیغها در گرد چون برق از بریق |
۳۸۴۲ | N | هفتهای کرد این چنین خون ریز گرم | * | برج سنگین سست شد چون موم نرم |
۳۸۴۳ | N | شاه موصل دید پیکار مهول | * | پس فرستاد از درون پیشش رسول |
۳۸۴۴ | N | که چه میخواهی ز خون مومنان | * | کشته میگردند زین حرب گران |
۳۸۴۵ | N | گر مرادت ملک شهر موصل است | * | بیچنین خون ریز اینت حاصل است |
۳۸۴۶ | N | من روم بیرون شهر اینک در آ | * | تا نگیرد خون مظلومان ترا |
۳۸۴۷ | N | ور مرادت مال و زر و گوهر است | * | این ز ملک شهر خود آسانتر است |