block:5163
۳۸۱۵ | N | آن یکی بودش به کف در چل درم | * | هر شب افکندی یکی در آب یم |
۳۸۱۶ | N | تا که گردد سخت بر نفس مجاز | * | در تانی درد جان کندن دراز |
۳۸۱۷ | N | با مسلمانان به کر او پیش رفت | * | وقت فر او وانگشت از خصم تفت |
۳۸۱۸ | N | زخم دیگر خورد آن را هم ببست | * | بیست کرت رمح و تیر از وی شکست |
۳۸۱۹ | N | بعد از آن قوت نماند افتاد پیش | * | مقعد صدق او ز صدق عشق خویش |
۳۸۲۰ | N | صدق جان دادن بود هین سابِقُوا | * | از نبی بر خوان رِجالٌ صَدَقُوا |
۳۸۲۱ | N | این همه مردن نه مرگ صورت است | * | این بدن مر روح را چون آلت است |
۳۸۲۲ | N | ای بسا خامی که ظاهر خونش ریخت | * | لیک نفس زنده آن جانب گریخت |
۳۸۲۳ | N | آلتش بشکست و ره زن زنده ماند | * | نفس زندهست ار چه مرکب خون فشاند |
۳۸۲۴ | N | اسب کشت و راه او رفته نشد | * | جز که خام و زشت و آشفته نشد |
۳۸۲۵ | N | گر به هر خون ریزیی گشتی شهید | * | کافری کشته بدی هم بو سعید |
۳۸۲۶ | N | ای بسا نفس شهید معتمد | * | مرده در دنیا چو زنده میرود |
۳۸۲۷ | N | روح ره زن مرد و تن که تیغ اوست | * | هست باقی در کف آن غزو جوست |
۳۸۲۸ | N | تیغ آن تیغ است مرد آن مرد نیست | * | لیک این صورت ترا حیران کنی است |
۳۸۲۹ | N | نفس چون مبدل شود این تیغ تن | * | باشد اندر دست صنع ذو المنن |
۳۸۳۰ | N | آن یکی مردی است قوتش جمله درد | * | این دگر مردی میان تی همچو گرد |