vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5162

title of 5162
۳۷۸۰Nگفت عیاضی نود بار آمدم * تن برهنه بو که زخمی آیدم
۳۷۸۱Nتن برهنه می‌شدم در پیش تیر * تا یکی تیری خورم من جای گیر
۳۷۸۲Nتیر خوردن بر گلو یا مقتلی * در نیابد جز شهیدی مقبلی
۳۷۸۳Nبر تنم یک جایگه بی‌زخم نیست * این تنم از تیر چون پرویزنی است
۳۷۸۴Nلیک بر مقتل نیامد تیرها * کار بخت است این نه جلدی و دها
۳۷۸۵Nچون شهیدی روزی جانم نبود * رفتم اندر خلوت و در چله زود
۳۷۸۶Nدر جهاد اکبر افکندم بدن * در ریاضت کردن و لاغر شدن
۳۷۸۷Nبانگ طبل غازیان آمد به گوش * که خرامیدند جیش غزو کوش
۳۷۸۸Nنفس از باطن مرا آواز داد * که به گوش حس شنیدم بامداد
۳۷۸۹Nخیز هنگام غزا آمد برو * خویش را در غزو کردن کن گرو
۳۷۹۰Nگفتم ای نفس خبیث بی‌وفا * از کجا میل غزا تو از کجا
۳۷۹۱Nراست گوی ای نفس کین حیلت‌گری است * ور نه نفس شهوت از طاعت بری است
۳۷۹۲Nگر نگویی راست حمله آرمت * در ریاضت سخت‌تر افشارمت
۳۷۹۳Nنفس بانگ آورد آن دم از درون * با فصاحت بی‌دهان اندر فسون
۳۷۹۴Nکه مرا هر روز اینجا می‌کشی * جان من چون جان گیران می‌کشی
۳۷۹۵Nهیچ کس را نیست از حالم خبر * که مرا تو می‌کشی بی‌خواب و خور
۳۷۹۶Nدر غزا بجهم به یک زخم از بدن * خلق بیند مردی و ایثار من
۳۷۹۷Nگفتم ای نفسک منافق زیستی * هم منافق می‌مری تو چیستی
۳۷۹۸Nدر دو عالم تو مرایی بوده‌ای * در دو عالم تو چنین بی‌هوده‌ای
۳۷۹۹Nنذر کردم که ز خلوت هیچ من * سر برون نارم چو زنده ست این بدن
۳۸۰۰Nز انکه در خلوت هر آنچ این تن کند * نه از برای روی مرد و زن کند
۳۸۰۱Nجنبش و آرامش اندر خلوتش * جز برای حق نباشد نیتش
۳۸۰۲Nاین جهاد اکبر است آن اصغر است * هر دو کار رستم است و حیدر است
۳۸۰۳Nکار آن کس نیست کاو را عقل و هوش * پرد از تن چون بجنبد دنب موش
۳۸۰۴Nآن چنان کس را بباید چون زنان * دور بودن از مصاف و از سنان
۳۸۰۵Nصوفیی آن صوفیی این اینت حیف * آن ز سوزن کشته این را طعمه سیف
۳۸۰۶Nنقش صوفی باشد او را نیست جان * صوفیان بد نام هم زین صوفیان
۳۸۰۷Nبر در و دیوار جسم گل سرشت * حق ز غیرت نقش صد صوفی نبشت
۳۸۰۸Nتا ز سحر آن نقشها جنبان شود * تا عصای موسوی پنهان شود
۳۸۰۹Nنقشها را می‌خورد صدق عصا * چشم فرعونی است پر گرد و حصا
۳۸۱۰Nصوفیی دیگر میان صف حرب * اندر آمد بیست بار از بهر ضرب
۳۸۱۱Nبا مسلمانان به کافر وقت کر * وانگشت او با مسلمانان به فر
۳۸۱۲Nزخم خورد و بست زخمی را که خورد * بار دیگر حمله آورد و نبرد
۳۸۱۳Nتا نمیرد تن به یک زخم از گزاف * تا خورد او بیست زخم اندر مصاف
۳۸۱۴Nحیفش آمد که به زخمی جان دهد * جان ز دست صدق او آسان رهد