block:5162
| ۳۷۸۰ | N | گفت عیاضی نود بار آمدم | * | تن برهنه بو که زخمی آیدم |
| ۳۷۸۱ | N | تن برهنه میشدم در پیش تیر | * | تا یکی تیری خورم من جای گیر |
| ۳۷۸۲ | N | تیر خوردن بر گلو یا مقتلی | * | در نیابد جز شهیدی مقبلی |
| ۳۷۸۳ | N | بر تنم یک جایگه بیزخم نیست | * | این تنم از تیر چون پرویزنی است |
| ۳۷۸۴ | N | لیک بر مقتل نیامد تیرها | * | کار بخت است این نه جلدی و دها |
| ۳۷۸۵ | N | چون شهیدی روزی جانم نبود | * | رفتم اندر خلوت و در چله زود |
| ۳۷۸۶ | N | در جهاد اکبر افکندم بدن | * | در ریاضت کردن و لاغر شدن |
| ۳۷۸۷ | N | بانگ طبل غازیان آمد به گوش | * | که خرامیدند جیش غزو کوش |
| ۳۷۸۸ | N | نفس از باطن مرا آواز داد | * | که به گوش حس شنیدم بامداد |
| ۳۷۸۹ | N | خیز هنگام غزا آمد برو | * | خویش را در غزو کردن کن گرو |
| ۳۷۹۰ | N | گفتم ای نفس خبیث بیوفا | * | از کجا میل غزا تو از کجا |
| ۳۷۹۱ | N | راست گوی ای نفس کین حیلتگری است | * | ور نه نفس شهوت از طاعت بری است |
| ۳۷۹۲ | N | گر نگویی راست حمله آرمت | * | در ریاضت سختتر افشارمت |
| ۳۷۹۳ | N | نفس بانگ آورد آن دم از درون | * | با فصاحت بیدهان اندر فسون |
| ۳۷۹۴ | N | که مرا هر روز اینجا میکشی | * | جان من چون جان گیران میکشی |
| ۳۷۹۵ | N | هیچ کس را نیست از حالم خبر | * | که مرا تو میکشی بیخواب و خور |
| ۳۷۹۶ | N | در غزا بجهم به یک زخم از بدن | * | خلق بیند مردی و ایثار من |
| ۳۷۹۷ | N | گفتم ای نفسک منافق زیستی | * | هم منافق میمری تو چیستی |
| ۳۷۹۸ | N | در دو عالم تو مرایی بودهای | * | در دو عالم تو چنین بیهودهای |
| ۳۷۹۹ | N | نذر کردم که ز خلوت هیچ من | * | سر برون نارم چو زنده ست این بدن |
| ۳۸۰۰ | N | ز انکه در خلوت هر آنچ این تن کند | * | نه از برای روی مرد و زن کند |
| ۳۸۰۱ | N | جنبش و آرامش اندر خلوتش | * | جز برای حق نباشد نیتش |
| ۳۸۰۲ | N | این جهاد اکبر است آن اصغر است | * | هر دو کار رستم است و حیدر است |
| ۳۸۰۳ | N | کار آن کس نیست کاو را عقل و هوش | * | پرد از تن چون بجنبد دنب موش |
| ۳۸۰۴ | N | آن چنان کس را بباید چون زنان | * | دور بودن از مصاف و از سنان |
| ۳۸۰۵ | N | صوفیی آن صوفیی این اینت حیف | * | آن ز سوزن کشته این را طعمه سیف |
| ۳۸۰۶ | N | نقش صوفی باشد او را نیست جان | * | صوفیان بد نام هم زین صوفیان |
| ۳۸۰۷ | N | بر در و دیوار جسم گل سرشت | * | حق ز غیرت نقش صد صوفی نبشت |
| ۳۸۰۸ | N | تا ز سحر آن نقشها جنبان شود | * | تا عصای موسوی پنهان شود |
| ۳۸۰۹ | N | نقشها را میخورد صدق عصا | * | چشم فرعونی است پر گرد و حصا |
| ۳۸۱۰ | N | صوفیی دیگر میان صف حرب | * | اندر آمد بیست بار از بهر ضرب |
| ۳۸۱۱ | N | با مسلمانان به کافر وقت کر | * | وانگشت او با مسلمانان به فر |
| ۳۸۱۲ | N | زخم خورد و بست زخمی را که خورد | * | بار دیگر حمله آورد و نبرد |
| ۳۸۱۳ | N | تا نمیرد تن به یک زخم از گزاف | * | تا خورد او بیست زخم اندر مصاف |
| ۳۸۱۴ | N | حیفش آمد که به زخمی جان دهد | * | جان ز دست صدق او آسان رهد |