vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5160

title of 5160
۳۷۳۷Nرفت یک صوفی به لشکر در غزا * ناگهان آمد قطاریق و وغا
۳۷۳۸Nماند صوفی با بنه و خیمه و ضعاف * فارسان راندند تا صف مصاف
۳۷۳۹Nمثقلان خاک بر جا ماندند * سابقون السابقون در راندند
۳۷۴۰Nجنگها کرده مظفر آمدند * باز گشته با غنایم سودمند
۳۷۴۱Nارمغان دادند کای صوفی تو نیز * او برون انداخت نستد هیچ چیز
۳۷۴۲Nپس بگفتندش که خشمینی چرا * گفت من محروم ماندم از غزا
۳۷۴۳Nز آن تلطف هیچ صوفی خوش نشد * که میان غزو خنجر کش نشد
۳۷۴۴Nپس بگفتندش که آوردیم اسیر * آن یکی را بهر کشتن تو بگیر
۳۷۴۵Nسر ببرش تا تو هم غازی شوی * اندکی خوش گشت صوفی دل قوی
۳۷۴۶Nکآب را گر در وضو صد روشنی است * چون که آن نبود تیمم کردنی است
۳۷۴۷Nبرد صوفی آن اسیر بسته را * در پس خرگه که آرد او غزا
۳۷۴۸Nدیر ماند آن صوفی آن جا با اسیر * قوم گفتا دیر ماند آن جا فقیر
۳۷۴۹Nکافر بسته دو دست او کشتنی است * بسملش را موجب تاخیر چیست
۳۷۵۰Nآمد آن یک در تفحص در پی‌اش * دید کافر را به بالای وی‌اش
۳۷۵۱Nهمچو نر بالای ماده و آن اسیر * همچو شیری خفته بالای فقیر
۳۷۵۲Nدستها بسته همی‌خایید او * از سر استیزه صوفی را گلو
۳۷۵۳Nگبر می‌خایید با دندان گلوش * صوفی افتاده به زیر و رفته هوش
۳۷۵۴Nدست بسته گبر همچون گربه‌ای * خسته کرده حلق او بی‌حربه‌ای
۳۷۵۵Nنیم کشتش کرده با دندان اسیر * ریش او پر خون ز حلق آن فقیر
۳۷۵۶Nهمچو تو کز دست نفس بسته دست * همچو آن صوفی شدی بی‌خویش و پست
۳۷۵۷Nای شده عاجز ز تلی کیش تو * صد هزاران کوهها در پیش تو
۳۷۵۸Nزین قدر خر پشته مردی از شکوه * چون روی بر عقبه‌های همچو کوه
۳۷۵۹Nغازیان کشتند کافر را به تیغ * هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ
۳۷۶۰Nبر رخ صوفی زدند آب و گلاب * تا به هوش آید ز بی‌هوشی و خواب
۳۷۶۱Nچون به خویش آمد بدید آن قوم را * پس بپرسیدند چون بد ماجرا
۳۷۶۲Nاللَّه اللَّه این چه حال است ای عزیز * این چنین بی‌هوش گشتی از چه چیز
۳۷۶۳Nاز اسیر نیم کشت بسته دست * این چنین بی‌هوش افتادی و پست
۳۷۶۴Nگفت چون قصد سرش کردم به خشم * طرفه در من بنگرید آن شوخ چشم
۳۷۶۵Nچشم را واکرد پهن او سوی من * چشم گردانید و شد هوشم ز تن
۳۷۶۶Nگردش چشمش مرا لشکر نمود * من ندانم گفت چون پر هول بود
۳۷۶۷Nقصه کوته کن کز آن چشم این چنین * رفتم از خود اوفتادم بر زمین