vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5159

title of 5159
۳۷۱۶Nخواجه‌ای بوده‌ست او را دختری * زهره خدی مه رخی سیمین بری
۳۷۱۷Nگشت بالغ داد دختر را به شو * شو نبود اندر کفایت کفو او
۳۷۱۸Nخربزه چون در رسد شد آبناک * گر بنشکافی تلف گشت و هلاک
۳۷۱۹Nچون ضرورت بود دختر را بداد * او به ناکفوی ز تخویف فساد
۳۷۲۰Nگفت دختر را کز این داماد نو * خویشتن پرهیز کن حامل مشو
۳۷۲۱Nکه ضرورت بود عقد این گدا * این غریب اشمار را نبود وفا
۳۷۲۲Nناگهان بجهد کند ترک همه * بر تو طفل او بماند مظلمه
۳۷۲۳Nگفت دختر کای پدر خدمت کنم * هست پندت دل پذیر و مغتنم
۳۷۲۴Nهر دو روزی هر سه روزی آن پدر * دختر خود را بفرمودی حذر
۳۷۲۵Nحامله شد ناگهان دختر از او * چون بود هر دو جوان خاتون و شو
۳۷۲۶Nاز پدر او را خفی می‌داشتش * پنج ماهه گشت کودک یا که شش
۳۷۲۷Nگشت پیدا گفت بابا چیست این * من نگفتم که از او دوری گزین
۳۷۲۸Nاین وصیتهای من خود باد بود * که نکردت پند و وعظم هیچ سود
۳۷۲۹Nگفت بابا چون کنم پرهیز من * آتش و پنبه است بی‌شک مرد و زن
۳۷۳۰Nپنبه را پرهیز از آتش کجاست * یا در آتش کی حفاظ است و تقاست
۳۷۳۱Nگفت من گفتم که سوی او مرو * تو پذیرای منی او مشو
۳۷۳۲Nدر زمان حال و انزال و خوشی * خویشتن باید که از وی در کشی
۳۷۳۳Nگفت کی دانم که انزالش کی است * این نهان است و به غایت دور دست
۳۷۳۴Nگفت چشمش چون کلاپیسه شود * فهم کن کان وقت انزالش بود
۳۷۳۵Nگفت تا چشمش کلاپیسه شدن * کور گشته است این دو چشم کور من
۳۷۳۶Nنیست هر عقلی حقیری پایدار * وقت حرص و وقت خشم و کارزار