block:5157
| ۳۶۷۶ | N | هر دمی فکری چو مهمان عزیز | * | آید اندر سینهات هر روز نیز |
| ۳۶۷۷ | N | فکر را ای جان به جای شخص دان | * | ز انکه شخص از فکر دارد قدر و جان |
| ۳۶۷۸ | N | فکر غم گر راه شادی میزند | * | کارسازیهای شادی میکند |
| ۳۶۷۹ | N | خانه میروبد به تندی او ز غیر | * | تا در آید شادی نو ز اصل خیر |
| ۳۶۸۰ | N | میفشاند برگ زرد از شاخ دل | * | تا بروید برگ سبز متصل |
| ۳۶۸۱ | N | میکند بیخ سرور کهنه را | * | تا خرامد ذوق نو از ما و را |
| ۳۶۸۲ | N | غم کند بیخ کژ پوسیده را | * | تا نماید بیخ رو پوشیده را |
| ۳۶۸۳ | N | غم ز دل هر چه بریزد یا برد | * | در عوض حقا که بهتر آورد |
| ۳۶۸۴ | N | خاصه آن را که یقینش باشد این | * | که بود غم بندهی اهل یقین |
| ۳۶۸۵ | N | گر ترش رویی نیارد ابر و برق | * | رز بسوزد از تبسمهای شرق |
| ۳۶۸۶ | N | سعد و نحس اندر دلت مهمان شود | * | چون ستاره خانه خانه میرود |
| ۳۶۸۷ | N | آن زمان که او مقیم برج تست | * | باش همچون طالعش شیرین و چست |
| ۳۶۸۸ | N | تا که با مه چون شود او متصل | * | شکر گوید از تو با سلطان دل |
| ۳۶۸۹ | N | هفت سال ایوب با صبر و رضا | * | در بلا خوش بود با ضیف خدا |
| ۳۶۹۰ | N | تا چو واگردد بلای سخت رو | * | پیش حق گوید به صد گون شکر او |
| ۳۶۹۱ | N | کز محبت با من محبوب کش | * | رو نکرد ایوب یک لحظه ترش |
| ۳۶۹۲ | N | از وفا و خجلت علم خدا | * | بود چون شیر و عسل او با بلا |
| ۳۶۹۳ | N | فکر در سینه در آید نو به نو | * | خند خندان پیش او تو باز رو |
| ۳۶۹۴ | N | که اعدنی خالقی من شره | * | لا تحرمنی انل من بره |
| ۳۶۹۵ | N | رب اوزعنی لشکر ما اری | * | لا تعقب حسره لی ان مضی |
| ۳۶۹۶ | N | آن ضمیر رو ترش را پاس دار | * | آن ترش را چون شکر شیرین شمار |
| ۳۶۹۷ | N | ابر را گر هست ظاهر رو ترش | * | گلشن آرندهست ابر و شوره کش |
| ۳۶۹۸ | N | فکر غم را تو مثال ابر دان | * | با ترش تو رو ترش کم کن چنان |
| ۳۶۹۹ | N | بو که آن گوهر به دست او بود | * | جهد کن تا از تو او راضی رود |
| ۳۷۰۰ | N | ور نباشد گوهر و نبود غنی | * | عادت شیرین خود افزون کنی |
| ۳۷۰۱ | N | جای دیگر سود دارد عادتت | * | ناگهان روزی بر آید حاجتت |
| ۳۷۰۲ | N | فکرتی کز شادیت مانع شود | * | آن به امر و حکمت صانع شود |
| ۳۷۰۳ | N | تو مخوان دو چار دانگش ای جوان | * | بو که نجمی باشد و صاحب قران |
| ۳۷۰۴ | N | تو مگو فرعی است او را اصل گیر | * | تا بوی پیوسته بر مقصود چیر |
| ۳۷۰۵ | N | ور تو آن را فرع گیری و مضر | * | چشم تو در اصل باشد منتظر |
| ۳۷۰۶ | N | زهر آمد انتظار اندر چشش | * | دایما در مرگ باشی ز ان روش |
| ۳۷۰۷ | N | اصل دان آن را بگیرش در کنار | * | باز ره دایم ز مرگ انتظار |