block:5156
| ۳۶۴۷ | N | آن یکی را بیگهان آمد قنق | * | ساخت او را همچو طوق اندر عنق |
| ۳۶۴۸ | N | خوان کشید او را کرامتها نمود | * | آن شب اندر کوی ایشان سور بود |
| ۳۶۴۹ | N | مرد زن را گفت پنهانی سخن | * | کامشب ای خاتون دو جامهی خواب کن |
| ۳۶۵۰ | N | بستر ما را بگستر سوی در | * | بهر مهمان گستر آن سوی دگر |
| ۳۶۵۱ | N | گفت زن خدمت کنم شادی کنم | * | سمع و طاعه ای دو چشم روشنم |
| ۳۶۵۲ | N | هر دو بستر گسترید و رفت زن | * | سوی ختنه سور کرد آن جا وطن |
| ۳۶۵۳ | N | ماند مهمان عزیز و شوهرش | * | نقل بنهادند از خشک و ترش |
| ۳۶۵۴ | N | در سمر گفتند هر دو منتجب | * | سر گذشت نیک و بد تا نیم شب |
| ۳۶۵۵ | N | بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر | * | شد در آن بستر که بود آن سوی در |
| ۳۶۵۶ | N | شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت | * | که ترا این سوست ای جان جای خفت |
| ۳۶۵۷ | N | که برای خواب تو ای بو الکرم | * | بستر آن سوی دگر افکندهام |
| ۳۶۵۸ | N | آن قراری که به زن او داده بود | * | گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود |
| ۳۶۵۹ | N | آن شب آن جا سخت باران در گرفت | * | کز غلیظی ابرشان آمد شگفت |
| ۳۶۶۰ | N | زن بیامد بر گمان آن که شو | * | سوی در خفتهست و آن سو آن عمو |
| ۳۶۶۱ | N | رفت عریان در لحاف آن دم عروس | * | داد مهمان را به رغبت چند بوس |
| ۳۶۶۲ | N | گفت میترسیدم ای مرد کلان | * | خود همان آمد همان آمد همان |
| ۳۶۶۳ | N | مرد مهمان را گل و باران نشاند | * | بر تو چون صابون سلطانی بماند |
| ۳۶۶۴ | N | اندر این باران و گل او کی رود | * | بر سر و جان تو او تاوان شود |
| ۳۶۶۵ | N | زود مهمان جست و گفت ای زن بهل | * | موزه دارم غم ندارم من ز گل |
| ۳۶۶۶ | N | من روان گشتم شما را خیر باد | * | در سفر یک دم مبادا روح شاد |
| ۳۶۶۷ | N | تا که زوتر جانب معدن رود | * | کاین خوشی اندر سفر ره زن شود |
| ۳۶۶۸ | N | زن پشیمان شد از آن گفتار سرد | * | چون رمید و رفت آن مهمان فرد |
| ۳۶۶۹ | N | زن بسی گفتش که آخر ای امیر | * | گر مزاحی کردم از طیبت مگیر |
| ۳۶۷۰ | N | سجده و زاری زن سودی نداشت | * | رفت و ایشان را در آن حسرت گذاشت |
| ۳۶۷۱ | N | جامه از رق کرد ز آن پس مرد و زن | * | صورتش دیدند شمعی بیلگن |
| ۳۶۷۲ | N | میشد و صحرا ز نور شمع مرد | * | چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد |
| ۳۶۷۳ | N | کرد مهمان خانه خانهی خویش را | * | از غم و از خجلت این ماجرا |
| ۳۶۷۴ | N | در درون هر دو از راه نهان | * | هر زمان گفتی خیال میهمان |
| ۳۶۷۵ | N | که منم یار خضر صد گنج جود | * | میفشاندم لیک روزیتان نبود |