vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5153

title of 5153
۳۵۹۱Nآن جهان چون ذره ذره زنده‌اند * نکته دانند و سخن گوینده‌اند
۳۵۹۲Nدر جهان مرده‌شان آرام نیست * کاین علف جز لایق انعام نیست
۳۵۹۳Nهر که را گلشن بود بزم و وطن * کی خورد او باده اندر گولخن
۳۵۹۴Nجای روح پاک علیین بود * کرم باشد کش وطن سرگین بود
۳۵۹۵Nبهر مخمور خدا جام طهور * بهر این مرغان کور این آب شور
۳۵۹۶Nهر که عدل عمرش ننمود دست * پیش او حجاج خونی عادل است
۳۵۹۷Nدختران را لعبت مرده دهند * که ز لعب زندگان بی‌آگهند
۳۵۹۸Nچون ندارند از فتوت زور و دست * کودکان را تیغ چوبین بهتر است
۳۵۹۹Nکافران قانع به نقش انبیا * که نگاریده‌ست اندر دیرها
۳۶۰۰Nز آن مهان ما را چو دور روشنی است * هیچ‌مان پروای نقش سایه نیست
۳۶۰۱Nاین یکی نقشش نشسته در جهان * و آن دگر نقشش چو مه در آسمان
۳۶۰۲Nاین دهانش نکته گویان با جلیس * و آن دگر با حق به گفتار و انیس
۳۶۰۳Nگوش ظاهر این سخن را ضبط کن * گوش جانش جاذب اسرار کُنْ
۳۶۰۴Nچشم ظاهر ضابط حلیه‌ی بشر * چشم سر حیران‌ ما زاغَ الْبَصَرُ
۳۶۰۵Nپای ظاهر در صف مسجد صواف * پای معنی فوق گردون در طواف
۳۶۰۶Nجزو جزوش را تو بشمر همچنین * این درون وقت و آن بیرون حین
۳۶۰۷Nاین که در وقت است باشد تا اجل * و آن دگر یار ابد قرن ازل
۳۶۰۸Nهست یک نامش ولی الدولتین * هست یک نعتش امام القبلتین
۳۶۰۹Nخلوت و چله بر او لازم نماند * هیچ غیمی مر و را غایم نماند
۳۶۱۰Nقرص خورشید است خلوت خانه‌اش * کی حجاب آرد شب بیگانه‌اش
۳۶۱۱Nعلت و پرهیز شد بحران نماند * کفر او ایمان شد و کفران نماند
۳۶۱۲Nچون الف از استقامت شد به پیش * او ندارد هیچ از اوصاف خویش
۳۶۱۳Nگشت فرد از کسوه‌ی خوهای خویش * شد برهنه جان به جان افزای خویش
۳۶۱۴Nچون برهنه رفت پیش شاه فرد * شاهش از اوصاف قدسی جامه کرد
۳۶۱۵Nخلعتی پوشید از اوصاف شاه * بر پرید از چاه بر ایوان جاه
۳۶۱۶Nاین چنین باشد چو دردی صاف گشت * از بن طشت آمد او بالای طشت
۳۶۱۷Nدر بن طشت ار چه بود او دردناک * شومی آمیزش اجزای خاک
۳۶۱۸Nیار ناخوش پر و بالش بسته بود * ور نه او در اصل بس برجسته بود
۳۶۱۹Nچون عتاب‌ اهْبِطُوا انگیختند * همچو هاروتش نگون آویختند
۳۶۲۰Nبود هاروت از ملاک آسمان * از عتابی شد معلق همچنان
۳۶۲۱Nسر نگون ز آن شد که از سر دور ماند * خویش را سر ساخت و تنها پیش راند
۳۶۲۲Nآن سبد خود را چو پر از آب دید * کرد استغنا و از دریا برید
۳۶۲۳Nبر جگر آبش یکی قطره نماند * بحر رحمت کرد و او را باز خواند
۳۶۲۴Nرحمتی بی‌علتی بی‌خدمتی * آید از دریا مبارک ساعتی
۳۶۲۵Nاللَّه اللَّه گرد دریا بار گرد * گر چه باشند اهل دریا بار زرد
۳۶۲۶Nتا که آید لطف بخشایش‌گری * سرخ گردد روی زرد از گوهری
۳۶۲۷Nزردی رو بهترین رنگهاست * ز انکه اندر انتظار آن لقاست
۳۶۲۸Nلیک سرخی بر رخی کان لامع است * بهر آن آمد که جانش قانع است
۳۶۲۹Nکه طمع لاغر کند زرد و ذلیل * نیست او از علت ابدان علیل
۳۶۳۰Nچون ببیند روی زرد بی‌سقم * خیره گردد عقل جالینوس هم
۳۶۳۱Nچون طمع بستی تو در انوار هو * مصطفی گوید که ذلت نفسه
۳۶۳۲Nنور بی‌سایه لطیف و عالی است * آن مشبک سایه‌ی غربالی است
۳۶۳۳Nعاشقان عریان همی‌خواهند تن * پیش عنینان چه جامه چه بدن
۳۶۳۴Nروزه داران را بود آن نان و خوان * خر مگس را چه ابا چه دیگدان