block:5153
۳۵۹۱ | N | آن جهان چون ذره ذره زندهاند | * | نکته دانند و سخن گویندهاند |
۳۵۹۲ | N | در جهان مردهشان آرام نیست | * | کاین علف جز لایق انعام نیست |
۳۵۹۳ | N | هر که را گلشن بود بزم و وطن | * | کی خورد او باده اندر گولخن |
۳۵۹۴ | N | جای روح پاک علیین بود | * | کرم باشد کش وطن سرگین بود |
۳۵۹۵ | N | بهر مخمور خدا جام طهور | * | بهر این مرغان کور این آب شور |
۳۵۹۶ | N | هر که عدل عمرش ننمود دست | * | پیش او حجاج خونی عادل است |
۳۵۹۷ | N | دختران را لعبت مرده دهند | * | که ز لعب زندگان بیآگهند |
۳۵۹۸ | N | چون ندارند از فتوت زور و دست | * | کودکان را تیغ چوبین بهتر است |
۳۵۹۹ | N | کافران قانع به نقش انبیا | * | که نگاریدهست اندر دیرها |
۳۶۰۰ | N | ز آن مهان ما را چو دور روشنی است | * | هیچمان پروای نقش سایه نیست |
۳۶۰۱ | N | این یکی نقشش نشسته در جهان | * | و آن دگر نقشش چو مه در آسمان |
۳۶۰۲ | N | این دهانش نکته گویان با جلیس | * | و آن دگر با حق به گفتار و انیس |
۳۶۰۳ | N | گوش ظاهر این سخن را ضبط کن | * | گوش جانش جاذب اسرار کُنْ |
۳۶۰۴ | N | چشم ظاهر ضابط حلیهی بشر | * | چشم سر حیران ما زاغَ الْبَصَرُ |
۳۶۰۵ | N | پای ظاهر در صف مسجد صواف | * | پای معنی فوق گردون در طواف |
۳۶۰۶ | N | جزو جزوش را تو بشمر همچنین | * | این درون وقت و آن بیرون حین |
۳۶۰۷ | N | این که در وقت است باشد تا اجل | * | و آن دگر یار ابد قرن ازل |
۳۶۰۸ | N | هست یک نامش ولی الدولتین | * | هست یک نعتش امام القبلتین |
۳۶۰۹ | N | خلوت و چله بر او لازم نماند | * | هیچ غیمی مر و را غایم نماند |
۳۶۱۰ | N | قرص خورشید است خلوت خانهاش | * | کی حجاب آرد شب بیگانهاش |
۳۶۱۱ | N | علت و پرهیز شد بحران نماند | * | کفر او ایمان شد و کفران نماند |
۳۶۱۲ | N | چون الف از استقامت شد به پیش | * | او ندارد هیچ از اوصاف خویش |
۳۶۱۳ | N | گشت فرد از کسوهی خوهای خویش | * | شد برهنه جان به جان افزای خویش |
۳۶۱۴ | N | چون برهنه رفت پیش شاه فرد | * | شاهش از اوصاف قدسی جامه کرد |
۳۶۱۵ | N | خلعتی پوشید از اوصاف شاه | * | بر پرید از چاه بر ایوان جاه |
۳۶۱۶ | N | این چنین باشد چو دردی صاف گشت | * | از بن طشت آمد او بالای طشت |
۳۶۱۷ | N | در بن طشت ار چه بود او دردناک | * | شومی آمیزش اجزای خاک |
۳۶۱۸ | N | یار ناخوش پر و بالش بسته بود | * | ور نه او در اصل بس برجسته بود |
۳۶۱۹ | N | چون عتاب اهْبِطُوا انگیختند | * | همچو هاروتش نگون آویختند |
۳۶۲۰ | N | بود هاروت از ملاک آسمان | * | از عتابی شد معلق همچنان |
۳۶۲۱ | N | سر نگون ز آن شد که از سر دور ماند | * | خویش را سر ساخت و تنها پیش راند |
۳۶۲۲ | N | آن سبد خود را چو پر از آب دید | * | کرد استغنا و از دریا برید |
۳۶۲۳ | N | بر جگر آبش یکی قطره نماند | * | بحر رحمت کرد و او را باز خواند |
۳۶۲۴ | N | رحمتی بیعلتی بیخدمتی | * | آید از دریا مبارک ساعتی |
۳۶۲۵ | N | اللَّه اللَّه گرد دریا بار گرد | * | گر چه باشند اهل دریا بار زرد |
۳۶۲۶ | N | تا که آید لطف بخشایشگری | * | سرخ گردد روی زرد از گوهری |
۳۶۲۷ | N | زردی رو بهترین رنگهاست | * | ز انکه اندر انتظار آن لقاست |
۳۶۲۸ | N | لیک سرخی بر رخی کان لامع است | * | بهر آن آمد که جانش قانع است |
۳۶۲۹ | N | که طمع لاغر کند زرد و ذلیل | * | نیست او از علت ابدان علیل |
۳۶۳۰ | N | چون ببیند روی زرد بیسقم | * | خیره گردد عقل جالینوس هم |
۳۶۳۱ | N | چون طمع بستی تو در انوار هو | * | مصطفی گوید که ذلت نفسه |
۳۶۳۲ | N | نور بیسایه لطیف و عالی است | * | آن مشبک سایهی غربالی است |
۳۶۳۳ | N | عاشقان عریان همیخواهند تن | * | پیش عنینان چه جامه چه بدن |
۳۶۳۴ | N | روزه داران را بود آن نان و خوان | * | خر مگس را چه ابا چه دیگدان |