block:5148
۳۵۰۷ | N | شاه با دلقک همی شطرنج باخت | * | مات کردش زود خشم شه بتاخت |
۳۵۰۸ | N | گفت شه شه و آن شه کبرآورش | * | یک یک از شطرنج میزد بر سرش |
۳۵۰۹ | N | که بگیر اینک شهت ای قلتبان | * | صبر کرد آن دلقک و گفت الامان |
۳۵۱۰ | N | دست دیگر باختن فرمود میر | * | او چنان لرزان که عور از زمهریر |
۳۵۱۱ | N | باخت دست دیگر و شه مات شد | * | وقت شه شه گفتن و میقات شد |
۳۵۱۲ | N | بر جهید آن دلقک و در کنج رفت | * | شش نمد بر خود فگند از بیم تفت |
۳۵۱۳ | N | زیر بالشها و زیر شش نمد | * | خفت پنهان تا ز زخم شه رهد |
۳۵۱۴ | N | گفت شه هی هی چه کردی چیست این | * | گفت شه شه شه شه ای شاه گزین |
۳۵۱۵ | N | کی توان حق گفت جز زیر لحاف | * | با تو ای خشم آور آتش سجاف |
۳۵۱۶ | N | ای تو مات و من ز زخم شاه مات | * | میزنم شه شه به زیر رختهات |
۳۵۱۷ | N | چون محله پر شد از هیهای میر | * | وز لگد بر در زدن وز دار و گیر |
۳۵۱۸ | N | خلق بیرون جست زود از چپ و راست | * | کای مقدم وقت عفو است و رضاست |
۳۵۱۹ | N | مغز او خشک است و عقلش این زمان | * | کمتر است از عقل و فهم کودکان |
۳۵۲۰ | N | زهد و پیری ضعف در ضعف آمده | * | و اندر آن زهدش گشادی ناشده |
۳۵۲۱ | N | رنج دیده گنج نادیده ز یار | * | کارها کرده ندیده مزد کار |
۳۵۲۲ | N | یا نبود آن کار او را خود گهر | * | یا نیامد وقت پاداش از قدر |
۳۵۲۳ | N | یا که بود آن سعی چون سعی جهود | * | یا جزا وابستهی میقات بود |
۳۵۲۴ | N | مر و را درد و مصیبت این بس است | * | که در این وادی پر خون بیکس است |
۳۵۲۵ | N | چشم پر درد و نشسته او به کنج | * | رو ترش کرده فرو افکنده لنج |
۳۵۲۶ | N | نه یکی کحال کاو را غم خورد | * | نیش عقلی که به کحلی پی برد |
۳۵۲۷ | N | اجتهادی میکند با حزر و ظن | * | کار در بوک است تا نیکو شدن |
۳۵۲۸ | N | ز آن رهش دور است تا دیدار دوست | * | کاو نجوید سر رئیسیش آرزوست |
۳۵۲۹ | N | ساعتی او با خدا اندر عتاب | * | که نصیبم رنج آمد زین حساب |
۳۵۳۰ | N | ساعتی با بخت خود اندر جدال | * | که همه پران و ما ببریده بال |
۳۵۳۱ | N | هر که محبوس است اندر بو و رنگ | * | گر چه در زهد است باشد خوش تنگ |
۳۵۳۲ | N | تا برون ناید از این تنگین مناخ | * | کی شود خویش خوش و صدرش فراخ |
۳۵۳۳ | N | زاهدان را در خلا پیش از گشاد | * | کارد و استره نشاید هیچ داد |
۳۵۳۴ | N | کز ضجر خود را بدراند شکم | * | غصهی آن بیمرادیها و غم |