block:5146
۳۴۷۲ | N | آن ضیاء دلق خوش الهام بود | * | دادر آن تاج شیخ اسلام بود |
۳۴۷۳ | N | تاج شیخ اسلام دار الملک بلخ | * | بود کوته قد و کوچک همچو فرخ |
۳۴۷۴ | N | گر چه فاضل بود و فحل و ذو فنون | * | این ضیا اندر ظرافت بد فزون |
۳۴۷۵ | N | او بسی کوته ضیا بیحد دراز | * | بود شیخ اسلام را صد کبر و ناز |
۳۴۷۶ | N | زین برادر عار و ننگش آمدی | * | آن ضیا هم واعظی بد با هدی |
۳۴۷۷ | N | روز محفل اندر آمد آن ضیا | * | بارگه پر قاضیان و اصفیا |
۳۴۷۸ | N | کرد شیخ اسلام از کبر تمام | * | این برادر را چنین نصف القیام |
۳۴۷۹ | N | گفت او را بس درازی بهر مزد | * | اندکی ز آن قد سروت هم بدزد |
۳۴۸۰ | N | پس ترا خود هوش کو یا عقل کو | * | تا خوری می ای تو دانش را عدو |
۳۴۸۱ | N | روت بس زیباست نیلی هم بکش | * | ضحکه باشد نیل بر روی حبش |
۳۴۸۲ | N | در تو نوری کی در آمد ای غوی | * | تا تو بیهوشی و ظلمت جو شوی |
۳۴۸۳ | N | سایه در روز است جستن قاعده | * | در شب ابری تو سایه جو شده |
۳۴۸۴ | N | گر حلال آمد پی قوت عوام | * | طالبان دوست را آمد حرام |
۳۴۸۵ | N | عاشقان را باده خون دل بود | * | چشمشان بر راه و بر منزل بود |
۳۴۸۶ | N | در چنین راه بیابان مخوف | * | این قلاووز خرد با صد کسوف |
۳۴۸۷ | N | خاک در چشم قلاووزان زنی | * | کاروان را هالک و گمره کنی |
۳۴۸۸ | N | نان جو حقا حرام است و فسوس | * | نفس را در پیش نه نان سبوس |
۳۴۸۹ | N | دشمن راه خدا را خوار دار | * | دزد را منبر منه بر دار دار |
۳۴۹۰ | N | دزد را تو دست ببریدن پسند | * | از بریدن عاجزی دستش ببند |
۳۴۹۱ | N | گر نبندی دست او دست تو بست | * | گر تو پایش نشکنی پایت شکست |
۳۴۹۲ | N | تو عدو را می دهی و نی شکر | * | بهر چه گو زهر خند و خاک خور |
۳۴۹۳ | N | زد ز غیرت بر سبو سنگ و شکست | * | او سبو انداخت و از زاهد بجست |
۳۴۹۴ | N | رفت پیش میر و گفتش باده کو | * | ماجرا را گفت یک یک پیش او |