block:5145
۳۴۳۹ | N | بود امیری خوش دلی می بارهای | * | کهف هر مخمور و هر بیچارهای |
۳۴۴۰ | N | مشفقی مسکین نوازی عادلی | * | جوهری زر بخششی دریا دلی |
۳۴۴۱ | N | شاه مردان و امیر المؤمنین | * | راهبان و راز دان و دوست بین |
۳۴۴۲ | N | دور عیسی بود و ایام مسیح | * | خلق دل دار و کم آزار و ملیح |
۳۴۴۳ | N | آمدش مهمان به ناگاهان شبی | * | هر امیری جنس او خوش مذهبی |
۳۴۴۴ | N | باده می بایستشان در نظم حال | * | باده بود آن وقت مأذون و حلال |
۳۴۴۵ | N | بادهشان کم بود و گفتا ای غلام | * | رو سبو پر کن به ما آور مدام |
۳۴۴۶ | N | از فلان راهب که دارد خمر خاص | * | تا ز خاص و عام یابد جان خلاص |
۳۴۴۷ | N | جرعهای ز آن جام راهب آن کند | * | که هزاران جره و خمدان کند |
۳۴۴۸ | N | اندر آن می مایهی پنهانی است | * | آن چنانک اندر عبا سلطانی است |
۳۴۴۹ | N | تو به دلق پاره پاره کم نگر | * | که سیه کردند از بیرون زر |
۳۴۵۰ | N | از برای چشم بد مردود شد | * | وز برون آن لعل دود آلود شد |
۳۴۵۱ | N | گنج و گوهر کی میان خانههاست | * | گنجها پیوسته در ویرانههاست |
۳۴۵۲ | N | گنج آدم چون به ویران بد دفین | * | گشت طینش چشم بند آن لعین |
۳۴۵۳ | N | او نظر میکرد در طین سست سست | * | جان همیگفتش که طینم سد تست |
۳۴۵۴ | N | دو سبو بستد غلام و خوش دوید | * | در زمان در دیر رهبانان رسید |
۳۴۵۵ | N | زر بداد و بادهی چون زر خرید | * | سنگ داد و در عوض گوهر خرید |
۳۴۵۶ | N | بادهای کان بر سر شاهان جهد | * | تاج زر بر تارک ساقی نهد |
۳۴۵۷ | N | فتنهها و شورها انگیخته | * | بندگان و خسروان آمیخته |
۳۴۵۸ | N | استخوانها رفته جمله جان شده | * | تخت و تخته آن زمان یکسان شده |
۳۴۵۹ | N | وقت هشیاری چو آب و روغنند | * | وقت مستی همچو جان اندر تنند |
۳۴۶۰ | N | چون هریسه گشته آن جا فرق نیست | * | نیست فرقی کاندر آن جا غرق نیست |
۳۴۶۱ | N | این چنین باده همیبرد آن غلام | * | سوی قصر آن امیر نیک نام |
۳۴۶۲ | N | پیشش آمد زاهدی غم دیدهای | * | خشک مغزی در بلا پیچیدهای |
۳۴۶۳ | N | تن ز آتشهای دل بگداخته | * | خانه از غیر خدا پرداخته |
۳۴۶۴ | N | گوشمال محنت بیزینهار | * | داغها بر داغها چندین هزار |
۳۴۶۵ | N | دیده هر ساعت دلش در اجتهاد | * | روز و شب چفسیده او بر اجتهاد |
۳۴۶۶ | N | سال و مه در خون و خاک آمیخته | * | صبر و حلمش نیم شب بگریخته |
۳۴۶۷ | N | گفت زاهد در سبوها چیست آن | * | گفت باده گفت آن کیست آن |
۳۴۶۸ | N | گفت آن آن فلان میر اجل | * | گفت طالب را چنین باشد عمل |
۳۴۶۹ | N | طالب یزدان و آن گه عیش و نوش | * | بادهی شیطان و آن گه نیم هوش |
۳۴۷۰ | N | هوش تو بیمی چنین پژمرده است | * | هوشها باید بر آن هوش تو بست |
۳۴۷۱ | N | تا چه باشد هوش تو هنگام سکر | * | ای چو مرغی گشته صید دام سکر |