block:5144
| ۳۴۰۹ | N | بود مردی کدخدا او را زنی | * | سخت طناز و پلید و ره زنی |
| ۳۴۱۰ | N | هر چه آوردی تلف کردیش زن | * | مرد مضطر بود اندر تن زدن |
| ۳۴۱۱ | N | بهر مهمان گوشت آورد آن معیل | * | سوی خانه با دو صد جهد طویل |
| ۳۴۱۲ | N | زن بخوردش با کباب و با شراب | * | مرد آمد گفت دفع ناصواب |
| ۳۴۱۳ | N | مرد گفتش گوشت کو مهمان رسید | * | پیش مهمان لوت میباید کشید |
| ۳۴۱۴ | N | گفت زن این گربه خورد آن گوشت را | * | گوشت دیگر خر اگر باشد هلا |
| ۳۴۱۵ | N | گفت ای ایبک ترازو را بیار | * | گربه را من بر کشم اندر عیار |
| ۳۴۱۶ | N | بر کشیدش بود گربه نیم من | * | پس بگفت آن مرد کای محتال زن |
| ۳۴۱۷ | N | گوشت نیم من بود افزون یک ستیر | * | هست گربه نیم من هم ای ستیر |
| ۳۴۱۸ | N | این اگر گربست پس آن گوشت کو | * | ور بود این گوشت گربه کو بجو |
| ۳۴۱۹ | N | بایزید ار این بود آن روح چیست | * | ور وی آن روح است این تصویر کیست |
| ۳۴۲۰ | N | حیرت اندر حیرت است ای یار من | * | این نه کار تست و نه هم کار من |
| ۳۴۲۱ | N | هر دو او باشد و لیک از ریع زرع | * | دانه باشد اصل و آن که پره فرع |
| ۳۴۲۲ | N | حکمت این اضداد را با هم ببست | * | ای قصاب این گردران با گردن است |
| ۳۴۲۳ | N | روح بیقالب نداند کار کرد | * | قالبت بیجان فسرده بود و سرد |
| ۳۴۲۴ | N | قالبت پیدا و آن جانت نهان | * | راست شد زین هر دو اسباب جهان |
| ۳۴۲۵ | N | خاک را بر سر زنی سر نشکند | * | آب را بر سر زنی در نشکند |
| ۳۴۲۶ | N | گر تو میخواهی که سر را بشکنی | * | آب را و خاک را بر هم زنی |
| ۳۴۲۷ | N | چون شکستی سر رود آبش به اصل | * | خاک سوی خاک آید روز فصل |
| ۳۴۲۸ | N | حکمتی که بود حق را ز ازدواج | * | گشت حاصل از نیاز و از لجاج |
| ۳۴۲۹ | N | باشد آن گه ازدواجات دگر | * | لا سمع اذن و لا عین بصر |
| ۳۴۳۰ | N | گر شنیدی اذن کی ماندی اذن | * | یا کجا کردی دگر ضبط سخن |
| ۳۴۳۱ | N | گر بدیدی برف و یخ خورشید را | * | از یخی برداشتی اومید را |
| ۳۴۳۲ | N | آب گشتی بیعروق و بیگره | * | ز آب داود هوا کردی زره |
| ۳۴۳۳ | N | پس شدی درمان جان هر درخت | * | هر درختی از قدومش نیک بخت |
| ۳۴۳۴ | N | آن یخی بفسرده در خود مانده | * | لامساسی با درختان خوانده |
| ۳۴۳۵ | N | لیس یالف لیس یولف جسمه | * | لیس الا شح نفس قسمه |
| ۳۴۳۶ | N | نیست ضایع زو شود تازه جگر | * | لیک نبود پیک و سلطان خضر |
| ۳۴۳۷ | N | ای ایاز استارهی تو بس بلند | * | نیست هر برجی عبورش را پسند |
| ۳۴۳۸ | N | هر وفا را کی پسندد همتت | * | هر صفا را کی گزیند صفوتت |