block:5143
| ۳۳۶۷ | N | یک موذن داشت بس آواز بد | * | در میان کافرستان بانگ زد |
| ۳۳۶۸ | N | چند گفتندش مگو بانگ نماز | * | که شود جنگ و عداوتها دراز |
| ۳۳۶۹ | N | او ستیزه کرد و پس بیاحتراز | * | گفت در کافرستان بانگ نماز |
| ۳۳۷۰ | N | خلق خایف شد ز فتنهی عامهای | * | خود بیامد کافری با جامهای |
| ۳۳۷۱ | N | شمع و حلوا با چنان جامهی لطیف | * | هدیه آورد و بیامد چون الیف |
| ۳۳۷۲ | N | پرس پرسان کاین موذن کو کجاست | * | که صلا و بانگ او راحت فزاست |
| ۳۳۷۳ | N | هین چه راحت بود ز آن آواز زشت | * | گفت کاوازش فتاد اندر کنشت |
| ۳۳۷۴ | N | دختری دارم لطیف و بس سنی | * | آرزو میبود او را مومنی |
| ۳۳۷۵ | N | هیچ این سودا نمیرفت از سرش | * | پندها میداد چندین کافرش |
| ۳۳۷۶ | N | در دل او مهر ایمان رسته بود | * | همچو مجمر بود این غم من چو عود |
| ۳۳۷۷ | N | در عذاب و درد و اشکنجه بدم | * | که بجنبد سلسلهی او دم به دم |
| ۳۳۷۸ | N | هیچ چاره میندانستم در آن | * | تا فرو خواند این موذن آن اذان |
| ۳۳۷۹ | N | گفت دختر چیست این مکروه بانگ | * | که به گوشم آمد این دو چار دانگ |
| ۳۳۸۰ | N | من همه عمر این چنین آواز زشت | * | هیچ نشنیدم در این دیر و کنشت |
| ۳۳۸۱ | N | خواهرش گفتش که این بانگ اذان | * | هست اعلام و شعار مومنان |
| ۳۳۸۲ | N | باورش نامد بپرسید از دگر | * | آن دگر هم گفت آری ای پدر |
| ۳۳۸۳ | N | چون یقین گشتش رخ او زرد شد | * | از مسلمانی دل او سرد شد |
| ۳۳۸۴ | N | باز رستم من ز تشویش و عذاب | * | دوش خوش خفتم در آن بیخوف خواب |
| ۳۳۸۵ | N | راحتم این بود از آواز او | * | هدیه آوردم به شکر آن مرد کو |
| ۳۳۸۶ | N | چون بدیدش گفت این هدیه پذیر | * | که مرا گشتی مجیر و دستگیر |
| ۳۳۸۷ | N | آن چه کردی با من از احسان و بر | * | بندهی تو گشتهام من مستمر |
| ۳۳۸۸ | N | گر به مال و ملک و ثروت فردمی | * | من دهانت را پر از زر کردمی |
| ۳۳۸۹ | N | هست ایمان شما زرق و مجاز | * | راه زن همچون که آن بانگ نماز |
| ۳۳۹۰ | N | لیک از ایمان و صدق بایزید | * | چند حسرت در دل و جانم رسید |
| ۳۳۹۱ | N | همچو آن زن کاو جماع خر بدید | * | گفت آوه چیست این فحل فرید |
| ۳۳۹۲ | N | گر جماع این است بردند این خران | * | بر کس ما میریند این شوهران |
| ۳۳۹۳ | N | داد جملهی داد ایمان بایزید | * | آفرینها بر چنین شیر فرید |
| ۳۳۹۴ | N | قطرهای ز ایمانش در بحر ار رود | * | بحر اندر قطرهاش غرقه شود |
| ۳۳۹۵ | N | همچو ز آتش ذرهای در بیشهها | * | اندر آن ذره شود بیشه فنا |
| ۳۳۹۶ | N | چون خیالی در دل شه یا سپاه | * | کرد اندر جنگ خصمان را تباه |
| ۳۳۹۷ | N | یک ستاره در محمد رخ نمود | * | تا فنا شد گوهر گبر و جهود |
| ۳۳۹۸ | N | آن که ایمان یافت رفت اندر امان | * | کفرهای باقیان شد دو گمان |
| ۳۳۹۹ | N | کفر صرف اولین باری نماند | * | یا مسلمانی و یا بیمی نشاند |
| ۳۴۰۰ | N | این به حیله آب و روغن کردنی است | * | این مثلها کفو ذرهی نور نیست |
| ۳۴۰۱ | N | ذره نبود جز حقیری منجسم | * | ذره نبود شارق لا ینقسم |
| ۳۴۰۲ | N | گفتن ذره مرادی دان خفی | * | محرم دریا نهای این دم کفی |
| ۳۴۰۳ | N | آفتاب نیر ایمان شیخ | * | گر نماید رخ ز شرق جان شیخ |
| ۳۴۰۴ | N | جمله پستی گنج گیرد تا ثری | * | جمله بالا خلد گیرد اخضری |
| ۳۴۰۵ | N | او یکی جان دارد از نور منیر | * | او یکی تن دارد از خاک حقیر |
| ۳۴۰۶ | N | ای عجب این است او یا آن بگو | * | که بماندم اندر این مشکل عمو |
| ۳۴۰۷ | N | گر وی این است ای برادر چیست آن | * | پر شده از نور او هفت آسمان |
| ۳۴۰۸ | N | ور وی آن است این بدن ای دوست چیست | * | ای عجب زین دو کدامین است و کیست |