block:5140
۳۳۲۵ | N | واعظی بد بس گزیده در بیان | * | زیر منبر جمع مردان و زنان |
۳۳۲۶ | N | رفت جوحی چادر و روبند ساخت | * | در میان آن زنان شد ناشناخت |
۳۳۲۷ | N | سائلی پرسید واعظ را به راز | * | موی عانه هست نقصان نماز |
۳۳۲۸ | N | گفت واعظ چون شود عانه دراز | * | پس کراهت باشد از وی در نماز |
۳۳۲۹ | N | یا به آهک یا ستره بسترش | * | تا نمازت کامل آید خوب و خوش |
۳۳۳۰ | N | گفت سائل آن درازی تا چه حد | * | شرط باشد تا نمازم کم بود |
۳۳۳۱ | N | گفت چون قدر جوی گردد به طول | * | پس ستردن فرض باشد ای سئول |
۳۳۳۲ | N | گفت جوحی زود ای خواهر ببین | * | عانهی من گشته باشد این چنین |
۳۳۳۳ | N | بهر خشنودی حق پیش آر دست | * | کان به مقدار کراهت آمدهست |
۳۳۳۴ | N | دست زن در کرد در شلوار مرد | * | کیر او بر دست زن آسیب کرد |
۳۳۳۵ | N | نعرهای زد سخت اندر حال زن | * | گفت واعظ بر دلش زد گفت من |
۳۳۳۶ | N | گفت نه بر دل نزد بر دست زد | * | وای اگر بر دل زدی ای پر خرد |
۳۳۳۷ | N | بر دل آن ساحران زد اندکی | * | شد عصا و دست ایشان را یکی |
۳۳۳۸ | N | گر عصا بستانی از پیری شها | * | بیش رنجد کان گروه از دست و پا |
۳۳۳۹ | N | نعرهی لا ضَیْرَ بر گردون رسید | * | هین ببر که جان ز جان کندن رهید |
۳۳۴۰ | N | ما بدانستیم ما این تن نهایم | * | از ورای تن به یزدان میزییم |
۳۳۴۱ | N | ای خنک آن را که ذات خود شناخت | * | اندر امن سرمدی قصری بساخت |
۳۳۴۲ | N | کودکی گرید پی جوز و مویز | * | پیش عاقل باشد آن بس سهل چیز |
۳۳۴۳ | N | پیش دل جوز و مویز آمد جسد | * | طفل کی در دانش مردان رسد |
۳۳۴۴ | N | هر که محجوب است او خود کودک است | * | مرد آن باشد که بیرون از شک است |
۳۳۴۵ | N | گر به ریش و خایه مردستی کسی | * | هر بزی را ریش و مو باشد بسی |
۳۳۴۶ | N | پیشوای بد بود آن بز شتاب | * | میبرد اصحاب را پیش قصاب |
۳۳۴۷ | N | ریش شانه کرده که من سابقم | * | سابقی لیکن به سوی مرگ و غم |
۳۳۴۸ | N | هین روش بگزین و ترک ریش کن | * | ترک این ما و من و تشویش کن |
۳۳۴۹ | N | تا شوی چون بوی گل با عاشقان | * | پیشوا و رهنمای گلستان |
۳۳۵۰ | N | کیست بوی گل دم عقل و خرد | * | خوش قلاووز ره ملک ابد |