block:5139
| ۳۲۸۶ | N | ابلهان گفتند مجنون را ز جهل | * | حسن لیلی نیست چندان هست سهل |
| ۳۲۸۷ | N | بهتر از وی صد هزاران دل ربا | * | هست همچون ماه اندر شهر ما |
| ۳۲۸۸ | N | گفت صورت کوزه است و حسن می | * | می خدایم میدهد از نقش وی |
| ۳۲۸۹ | N | مر شما را سرکه داد از کوزهاش | * | تا نباشد عشق اوتان گوش کش |
| ۳۲۹۰ | N | از یکی کوزه دهد زهر و عسل | * | هر یکی را دست حق عز و جل |
| ۳۲۹۱ | N | کوزه میبینی و لیکن آن شراب | * | روی ننماید به چشم ناصواب |
| ۳۲۹۲ | N | قاصِراتُ الطَّرْفِ باشد ذوق جان | * | جز به خصم خود بننماید نشان |
| ۳۲۹۳ | N | قاصِراتُ الطَّرْفِ آمد آن مدام | * | وین حجاب ظرفها همچون خیام |
| ۳۲۹۴ | N | هست دریا خیمهای در وی حیات | * | بط را لیکن کلاغان را ممات |
| ۳۲۹۵ | N | زهر باشد مار را هم قوت و برگ | * | غیر او را زهر او درد است و مرگ |
| ۳۲۹۶ | N | صورت هر نعمتی و محنتی | * | هست این را دوزخ آن را جنتی |
| ۳۲۹۷ | N | پس همه اجسام و اشیا تبصرون | * | و اندر او قوت است و سم لا تبصرون |
| ۳۲۹۸ | N | هست هر جسمی چو کاسه و کوزهای | * | اندر او هم قوت و هم دل سوزهای |
| ۳۲۹۹ | N | کاسه پیدا اندر او پنهان رغد | * | طاعمش داند کز آن چه میخورد |
| ۳۳۰۰ | N | صورت یوسف چو جامی بود خوب | * | ز آن پدر می خورد صد بادهی طروب |
| ۳۳۰۱ | N | باز اخوان را از آن زهر آب بود | * | کان در ایشان خشم و کینه میفزود |
| ۳۳۰۲ | N | باز از وی مر زلیخا را شکر | * | میکشید از عشق افیونی دگر |
| ۳۳۰۳ | N | غیر آن چه بود مر یعقوب را | * | بود از یوسف غذا آن خوب را |
| ۳۳۰۴ | N | گونه گونه شربت و کوزه یکی | * | تا نماند در می غیبت شکی |
| ۳۳۰۵ | N | باده از غیب است و کوزه زین جهان | * | کوزه پیدا باده در وی بس نهان |
| ۳۳۰۶ | N | بس نهان از دیدهی نامحرمان | * | لیک بر محرم هویدا و عیان |
| ۳۳۰۷ | N | یا الهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا | * | فاعف عنا اثقلت اوزارنا |
| ۳۳۰۸ | N | یا خفیا قد ملأت الخافقین | * | قد علوت فوق نور المشرقین |
| ۳۳۰۹ | N | أنت سر کاشف اسرارنا | * | أنت فجر مفجر انهارنا |
| ۳۳۱۰ | N | یا خفی الذات محسوس العطا | * | أنت کالماء و نحن کالرحا |
| ۳۳۱۱ | N | أنت کالریح و نحن کالغبار | * | تختفی الریح و غبراها جهار |
| ۳۳۱۲ | N | تو بهاری ما چو باغ سبز خوش | * | او نهان و آشکارا بخششش |
| ۳۳۱۳ | N | تو چو جانی ما مثال دست و پا | * | قبض و بسط دست از جان شد روا |
| ۳۳۱۴ | N | تو چو عقلی ما مثال این زبان | * | این زبان از عقل دارد این بیان |
| ۳۳۱۵ | N | تو مثال شادی و ما خندهایم | * | که نتیجهی شادی فرخندهایم |
| ۳۳۱۶ | N | جنبش ما هر دمی خود اشهد است | * | که گواه ذو الجلال سرمد است |
| ۳۳۱۷ | N | گردش سنگ آسیا در اضطراب | * | اشهد آمد بر وجود جوی آب |
| ۳۳۱۸ | N | ای برون از وهم و قال و قیل من | * | خاک بر فرق من و تمثیل من |
| ۳۳۱۹ | N | بنده نشکیبد ز تصویر خوشت | * | هر دمت گوید که جانم مفرشت |
| ۳۳۲۰ | N | همچو آن چوپان که میگفت ای خدا | * | پیش چوپان و محب خود بیا |
| ۳۳۲۱ | N | تا شپش جویم من از پیراهنت | * | چارقت دوزم ببوسم دامنت |
| ۳۳۲۲ | N | کس نبودش در هوا و عشق جفت | * | لیک قاصر بود از تسبیح و گفت |
| ۳۳۲۳ | N | عشق او خرگاه بر گردون زده | * | جان سگ خرگاه آن چوپان شده |
| ۳۳۲۴ | N | چون که بحر عشق یزدان جوش زد | * | بر دل او زد ترا بر گوش زد |