vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5138

title of 5138
۳۲۵۱Nای ایاز این مهرها بر چارقی * چیست آخر همچو بر بت عاشقی
۳۲۵۲Nهمچو مجنون از رخ لیلی خویش * کرده‌ای تو چارقی را دین و کیش
۳۲۵۳Nبا دو کهنه مهر جان آمیخته * هر دو را در حجره‌ای آویخته
۳۲۵۴Nچند گویی با دو کهنه نو سخن * در جمادی می‌دمی سر کهن
۳۲۵۵Nچون عرب با ربع و اطلال ای ایاز * می‌کشی از عشق گفت خود دراز
۳۲۵۶Nچارقت ربع کدامین آصف است * پوستین گویی که کرته‌ی یوسف است
۳۲۵۷Nهمچو ترسا که شمارد با کشش * جرم یک ساله زنا و غل و غش
۳۲۵۸Nتا بیامرزد کشش زو آن گناه * عفو او را عفو داند از اله
۳۲۵۹Nنیست آگه آن کشش از جرم و داد * لیک بس جادوست عشق و اعتقاد
۳۲۶۰Nدوستی و وهم صد یوسف تند * اسحر از هاروت و ماروت است خود
۳۲۶۱Nصورتی پیدا کند بر یاد او * جذب صورت آردت در گفت و گو
۳۲۶۲Nرازگویی پیش صورت صد هزار * آن چنان که یار گوید پیش یار
۳۲۶۳Nنه بد آن جا صورتی نه هیکلی * زاده از وی صد أَ لَسْتُ‌ و صد بَلی
۳۲۶۴Nآن چنان که مادری دل برده‌ای * پیش گور بچه‌ی نو مرده‌ای
۳۲۶۵Nرازها گوید به جد و اجتهاد * می‌نماید زنده او را آن جماد
۳۲۶۶Nحی و قایم داند او آن خاک را * چشم و گوشی داند او خاشاک را
۳۲۶۷Nپیش او هر ذره‌ی آن خاک گور * گوش دارد هوش دارد وقت شور
۳۲۶۸Nمستمع داند به جد آن خاک را * خوش نگر این عشق ساحرناک را
۳۲۶۹Nآن چنان بر خاک گور تازه او * دم‌به‌دم خوش می‌نهد با اشک رو
۳۲۷۰Nکه به وقت زندگی هرگز چنان * روی ننهاده‌ست بر پور چو جان
۳۲۷۱Nاز عزا چون چند روزی بگذرد * آتش آن عشق او ساکن شود
۳۲۷۲Nعشق بر مرده نباشد پایدار * عشق را بر حی جان افزای دار
۳۲۷۳Nبعد از آن ز آن گور خود خواب آیدش * از جمادی هم جمادی زایدش
۳۲۷۴Nز انک عشق افسون خود بربود و رفت * ماند خاکستر چو آتش رفت تفت
۳۲۷۵Nآن چه بیند آن جوان در آینه * پیر اندر خشت می‌بیند همه
۳۲۷۶Nپیر، عشق تست نه ریش سپید * دستگیر صد هزاران ناامید
۳۲۷۷Nعشق صورتها بسازد در فراق * نامصور سر کند وقت تلاق
۳۲۷۸Nکه منم آن اصل هوش و مست * بر صور آن حسن عکس ما بده‌ست
۳۲۷۹Nپرده‌ها را این زمان برداشتم * حسن را بی‌واسطه بفراشتم
۳۲۸۰Nز انکه بس با عکس من دربافتی * قوت تجرید ذاتم یافتی
۳۲۸۱Nچون از این سو جذبه‌ی من شد روان * او کشش را می‌نبیند در میان
۳۲۸۲Nمغفرت می‌خواهد از جرم و خطا * از پس آن پرده از لطف خدا
۳۲۸۳Nچون ز سنگی چشمه‌ای جاری شود * سنگ اندر چشمه متواری شود
۳۲۸۴Nکس نخواند بعد از آن او را حجر * ز انک جاری شد از آن سنگ آن گهر
۳۲۸۵Nکاسه‌ها دان این صور را و اندر او * آن چه حق ریزد بدان گیرد علو