block:5138
۳۲۵۱ | N | ای ایاز این مهرها بر چارقی | * | چیست آخر همچو بر بت عاشقی |
۳۲۵۲ | N | همچو مجنون از رخ لیلی خویش | * | کردهای تو چارقی را دین و کیش |
۳۲۵۳ | N | با دو کهنه مهر جان آمیخته | * | هر دو را در حجرهای آویخته |
۳۲۵۴ | N | چند گویی با دو کهنه نو سخن | * | در جمادی میدمی سر کهن |
۳۲۵۵ | N | چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز | * | میکشی از عشق گفت خود دراز |
۳۲۵۶ | N | چارقت ربع کدامین آصف است | * | پوستین گویی که کرتهی یوسف است |
۳۲۵۷ | N | همچو ترسا که شمارد با کشش | * | جرم یک ساله زنا و غل و غش |
۳۲۵۸ | N | تا بیامرزد کشش زو آن گناه | * | عفو او را عفو داند از اله |
۳۲۵۹ | N | نیست آگه آن کشش از جرم و داد | * | لیک بس جادوست عشق و اعتقاد |
۳۲۶۰ | N | دوستی و وهم صد یوسف تند | * | اسحر از هاروت و ماروت است خود |
۳۲۶۱ | N | صورتی پیدا کند بر یاد او | * | جذب صورت آردت در گفت و گو |
۳۲۶۲ | N | رازگویی پیش صورت صد هزار | * | آن چنان که یار گوید پیش یار |
۳۲۶۳ | N | نه بد آن جا صورتی نه هیکلی | * | زاده از وی صد أَ لَسْتُ و صد بَلی |
۳۲۶۴ | N | آن چنان که مادری دل بردهای | * | پیش گور بچهی نو مردهای |
۳۲۶۵ | N | رازها گوید به جد و اجتهاد | * | مینماید زنده او را آن جماد |
۳۲۶۶ | N | حی و قایم داند او آن خاک را | * | چشم و گوشی داند او خاشاک را |
۳۲۶۷ | N | پیش او هر ذرهی آن خاک گور | * | گوش دارد هوش دارد وقت شور |
۳۲۶۸ | N | مستمع داند به جد آن خاک را | * | خوش نگر این عشق ساحرناک را |
۳۲۶۹ | N | آن چنان بر خاک گور تازه او | * | دمبهدم خوش مینهد با اشک رو |
۳۲۷۰ | N | که به وقت زندگی هرگز چنان | * | روی ننهادهست بر پور چو جان |
۳۲۷۱ | N | از عزا چون چند روزی بگذرد | * | آتش آن عشق او ساکن شود |
۳۲۷۲ | N | عشق بر مرده نباشد پایدار | * | عشق را بر حی جان افزای دار |
۳۲۷۳ | N | بعد از آن ز آن گور خود خواب آیدش | * | از جمادی هم جمادی زایدش |
۳۲۷۴ | N | ز انک عشق افسون خود بربود و رفت | * | ماند خاکستر چو آتش رفت تفت |
۳۲۷۵ | N | آن چه بیند آن جوان در آینه | * | پیر اندر خشت میبیند همه |
۳۲۷۶ | N | پیر، عشق تست نه ریش سپید | * | دستگیر صد هزاران ناامید |
۳۲۷۷ | N | عشق صورتها بسازد در فراق | * | نامصور سر کند وقت تلاق |
۳۲۷۸ | N | که منم آن اصل هوش و مست | * | بر صور آن حسن عکس ما بدهست |
۳۲۷۹ | N | پردهها را این زمان برداشتم | * | حسن را بیواسطه بفراشتم |
۳۲۸۰ | N | ز انکه بس با عکس من دربافتی | * | قوت تجرید ذاتم یافتی |
۳۲۸۱ | N | چون از این سو جذبهی من شد روان | * | او کشش را مینبیند در میان |
۳۲۸۲ | N | مغفرت میخواهد از جرم و خطا | * | از پس آن پرده از لطف خدا |
۳۲۸۳ | N | چون ز سنگی چشمهای جاری شود | * | سنگ اندر چشمه متواری شود |
۳۲۸۴ | N | کس نخواند بعد از آن او را حجر | * | ز انک جاری شد از آن سنگ آن گهر |
۳۲۸۵ | N | کاسهها دان این صور را و اندر او | * | آن چه حق ریزد بدان گیرد علو |