block:5137
| ۳۲۱۰ | N | کافر جبری جواب آغاز کرد | * | که از آن حیران شد آن منطیق مرد |
| ۳۲۱۱ | N | لیک گر من آن جوابات و سؤال | * | جمله را گویم بمانم زین مقال |
| ۳۲۱۲ | N | ز آن مهمتر گفتنیها هستمان | * | که بدان فهم تو به یابد نشان |
| ۳۲۱۳ | N | اندکی گفتیم آن بحث ای عتل | * | ز اندکی پیدا بود قانون کل |
| ۳۲۱۴ | N | همچنین بحث است تا حشر بشر | * | در میان جبری و اهل قدر |
| ۳۲۱۵ | N | گر فروماندی ز دفع خصم خویش | * | مذهب ایشان بر افتادی ز پیش |
| ۳۲۱۶ | N | چون برون شوشان نبودی در جواب | * | پس رمیدندی از آن راه تباب |
| ۳۲۱۷ | N | چون که مقضی بد دوام آن روش | * | میدهدشان از دلایل پرورش |
| ۳۲۱۸ | N | تا نگردد ملزم از اشکال خصم | * | تا بود محجوب از اقبال خصم |
| ۳۲۱۹ | N | تا که این هفتاد و دو ملت مدام | * | در جهان ماند الی یوم القیام |
| ۳۲۲۰ | N | چون جهان ظلمت است و غیب این | * | از برای سایه میباید زمین |
| ۳۲۲۱ | N | تا قیامت ماند این هفتاد و دو | * | کم نیاید مبتدع را گفت و گو |
| ۳۲۲۲ | N | عزت مخزن بود اندر بها | * | که بر او بسیار باشد قفلها |
| ۳۲۲۳ | N | عزت مقصد بود ای ممتحن | * | پیچ پیچ راه و عقبه و راه زن |
| ۳۲۲۴ | N | عزت کعبه بود و آن نادیه | * | ره زنی اعراب و طول بادیه |
| ۳۲۲۵ | N | هر روش هر ره که آن محمود نیست | * | عقبهای و مانعی و ره زنی است |
| ۳۲۲۶ | N | این روش خصم و حقود آن شده | * | تا مقلد در دو ره حیران شده |
| ۳۲۲۷ | N | صدق هر دو ضد بیند در روش | * | هر فریقی در ره خود خوش منش |
| ۳۲۲۸ | N | گر جوابش نیست میبندد ستیز | * | بر همان دم تا به روز رستخیز |
| ۳۲۲۹ | N | که مهان ما بدانند این جواب | * | گر چه از ما شد نهان وجه صواب |
| ۳۲۳۰ | N | پوز بند وسوسه عشق است و بس | * | ور نه کی وسواس را بستهست کس |
| ۳۲۳۱ | N | عاشقی شو شاهدی خوبی بجو | * | صید مرغابی همیکن جو به جو |
| ۳۲۳۲ | N | کی بری ز آن آب کان آبت برد | * | کی کنی ز آن فهم فهمت را خورد |
| ۳۲۳۳ | N | غیر این معقولها معقولها | * | یابی اندر عشق با فر و بها |
| ۳۲۳۴ | N | غیر این عقل تو حق را عقلها ست | * | که بدان تدبیر اسباب سما ست |
| ۳۲۳۵ | N | که بدین عقل آوری ارزاق را | * | ز آن دگر مفرش کنی اطباق را |
| ۳۲۳۶ | N | چون ببازی عقل در عشق صمد | * | عشر امثالت دهد یا هفت صد |
| ۳۲۳۷ | N | آن زنان چون عقلها درباختند | * | بر رواق عشق یوسف تاختند |
| ۳۲۳۸ | N | عقلشان یک دم ستد ساقی عمر | * | سیر گشتند از خرد باقی عمر |
| ۳۲۳۹ | N | اصل صد یوسف جمال ذو الجلال | * | ای کم از زن شو فدای آن جمال |
| ۳۲۴۰ | N | عشق برد بحث را ای جان و بس | * | کاو ز گفت و گو شود فریاد رس |
| ۳۲۴۱ | N | حیرتی آید ز عشق آن نطق را | * | زهره نبود که کند او ماجرا |
| ۳۲۴۲ | N | که بترسد گر جوابی وا دهد | * | گوهری از لنج او بیرون فتد |
| ۳۲۴۳ | N | لب ببندد سخت او از خیر و شر | * | تا نباید کز دهان افتد گهر |
| ۳۲۴۴ | N | همچنان که گفت آن یار رسول | * | چون نبی بر خواندی بر ما فصول |
| ۳۲۴۵ | N | آن رسول مجتبی وقت نثار | * | خواستی از ما حضور و صد وقار |
| ۳۲۴۶ | N | آن چنان که بر سرت مرغی بود | * | کز فواتش جان تو لرزان شود |
| ۳۲۴۷ | N | پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا | * | تا نگیرد مرغ خوب تو هوا |
| ۳۲۴۸ | N | دم نیاری زد ببندی سرفه را | * | تا نباید که بپرد آن هما |
| ۳۲۴۹ | N | ور کست شیرین بگوید یا ترش | * | بر لب انگشتی نهی یعنی خمش |
| ۳۲۵۰ | N | حیرت آن مرغ است خاموشت کند | * | بر نهد سر دیگ و پر جوشت کند |