block:5136
۳۱۶۵ | N | آن یکی گستاخ رو اندر هری | * | چون بدیدی او غلام مهتری |
۳۱۶۶ | N | جامهی اطلس کمر زرین روان | * | روی کردی سوی قبلهی آسمان |
۳۱۶۷ | N | کای خدا زین خواجهی صاحب منن | * | چون نیاموزی تو بنده داشتن |
۳۱۶۸ | N | بنده پروردن بیاموز ای خدا | * | زین رئیس و اختیار شاه ما |
۳۱۶۹ | N | بود محتاج و برهنه و بینوا | * | در زمستان لرز لرزان از هوا |
۳۱۷۰ | N | انبساطی کرد آن از خود بری | * | جراتی بنمود او از لمتری |
۳۱۷۱ | N | اعتمادش بر هزاران موهبت | * | که ندیم حق شد اهل معرفت |
۳۱۷۲ | N | گر ندیم شاه گستاخی کند | * | تو مکن آن که نداری آن سند |
۳۱۷۳ | N | حق میان داد و میان به از کمر | * | گر کسی تاجی دهد او داد سر |
۳۱۷۴ | N | تا یکی روزی که شاه آن خواجه را | * | متهم کرد و ببستش دست و پا |
۳۱۷۵ | N | آن غلامان را شکنجه مینمود | * | که دفینهی خواجه بنمایید زود |
۳۱۷۶ | N | سر او با من بگویید ای خسان | * | ور نه برم از شما حلق و لسان |
۳۱۷۷ | N | مدت یک ماه شان تعذیب کرد | * | روز و شب اشکنجه و افشار و درد |
۳۱۷۸ | N | پاره پاره کردشان و یک غلام | * | راز خواجه وانگفت از اهتمام |
۳۱۷۹ | N | گفتش اندر خواب هاتف کای کیا | * | بنده بودن هم بیاموز و بیا |
۳۱۸۰ | N | ای دریده پوستین یوسفان | * | گر بدرد گرگت آن از خویش دان |
۳۱۸۱ | N | ز انکه میبافی همه ساله بپوش | * | ز انکه میکاری همه ساله بنوش |
۳۱۸۲ | N | فعل تست این غصههای دم به دم | * | این بود معنی قد جف القلم |
۳۱۸۳ | N | که نگردد سنت ما از رشد | * | نیک را نیکی بود بد راست بد |
۳۱۸۴ | N | کار کن هین که سلیمان زنده است | * | تا تو دیوی تیغ او برنده است |
۳۱۸۵ | N | چون فرشته گشت از تیغ ایمنی است | * | از سلیمان هیچ او را خوف نیست |
۳۱۸۶ | N | حکم او بر دیو باشد نه ملک | * | رنج در خاک است نه فوق فلک |
۳۱۸۷ | N | ترک کن این جبر را که بس تهی است | * | تا بدانی سرّ سرّ جبر چیست |
۳۱۸۸ | N | ترک کن این جبر جمع منبلان | * | تا خبر یابی از آن جبر چو جان |
۳۱۸۹ | N | ترک معشوقی کن و کن عاشقی | * | ای گمان برده که خوب و فایقی |
۳۱۹۰ | N | ای که در معنی ز شب خامشتری | * | گفت خود را چند جویی مشتری |
۳۱۹۱ | N | سر بجنبانند پیشت بهر تو | * | رفت در سودای ایشان دهر تو |
۳۱۹۲ | N | تو مرا گویی حسد اندر مپیچ | * | چه حسد آرد کسی از فوت هیچ |
۳۱۹۳ | N | هست تعلیم خسان ای چشم شوخ | * | همچو نقش خرد کردن بر کلوخ |
۳۱۹۴ | N | خویش را تعلیم کن عشق و نظر | * | کان بود چون نقش فی جرم الحجر |
۳۱۹۵ | N | نفس تو با تست شاگرد وفا | * | غیر فانی شد کجا جویی کجا |
۳۱۹۶ | N | تا کنی مر غیر را حبر و سنی | * | خویش را بد خو و خالی میکنی |
۳۱۹۷ | N | متصل چون شد دلت با آن عدن | * | هین بگو مهراس از خالیشدن |
۳۱۹۸ | N | امر قُلْ زین آمدش کای راستین | * | کم نخواهد شد بگو دریاست این |
۳۱۹۹ | N | أَنْصِتُوا یعنی که آبت را به لاغ | * | هین تلف کم کن که لب خشک است باغ |
۳۲۰۰ | N | این سخن پایان ندارد ای پدر | * | این سخن را ترک کن پایان نگر |
۳۲۰۱ | N | غیرتم ناید که پیشت بیستند | * | بر تو میخندند عاشق نیستند |
۳۲۰۲ | N | عاشقانت در پس پردهی کرم | * | بهر تو نعره زنان بین دم به دم |
۳۲۰۳ | N | عاشق آن عاشقان غیب باش | * | عاشقان پنج روزه کم تراش |
۳۲۰۴ | N | که بخوردندت ز خدعه و جذبهای | * | سالها ز یشان ندیدی حبهای |
۳۲۰۵ | N | چند هنگامه نهی بر راه عام | * | گام خستی بر نیامد هیچ کام |
۳۲۰۶ | N | وقت صحت جمله یارند و حریف | * | وقت درد و غم بجز حق کو الیف |
۳۲۰۷ | N | وقت درد چشم و دندان هیچ کس | * | دست تو گیرد بجز فریاد رس |
۳۲۰۸ | N | پس همان درد و مرض را یاد دار | * | چون ایاز از پوستین کن اعتبار |
۳۲۰۹ | N | پوستین آن حالت درد تو است | * | که گرفته ست آن ایاز آن را به دست |