vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5136

title of 5136
۳۱۶۵Nآن یکی گستاخ رو اندر هری * چون بدیدی او غلام مهتری
۳۱۶۶Nجامه‌ی اطلس کمر زرین روان * روی کردی سوی قبله‌ی آسمان
۳۱۶۷Nکای خدا زین خواجه‌ی صاحب منن * چون نیاموزی تو بنده داشتن
۳۱۶۸Nبنده پروردن بیاموز ای خدا * زین رئیس و اختیار شاه ما
۳۱۶۹Nبود محتاج و برهنه و بی‌نوا * در زمستان لرز لرزان از هوا
۳۱۷۰Nانبساطی کرد آن از خود بری * جراتی بنمود او از لمتری
۳۱۷۱Nاعتمادش بر هزاران موهبت * که ندیم حق شد اهل معرفت
۳۱۷۲Nگر ندیم شاه گستاخی کند * تو مکن آن که نداری آن سند
۳۱۷۳Nحق میان داد و میان به از کمر * گر کسی تاجی دهد او داد سر
۳۱۷۴Nتا یکی روزی که شاه آن خواجه را * متهم کرد و ببستش دست و پا
۳۱۷۵Nآن غلامان را شکنجه می‌نمود * که دفینه‌ی خواجه بنمایید زود
۳۱۷۶Nسر او با من بگویید ای خسان * ور نه برم از شما حلق و لسان
۳۱۷۷Nمدت یک ماه شان تعذیب کرد * روز و شب اشکنجه و افشار و درد
۳۱۷۸Nپاره پاره کردشان و یک غلام * راز خواجه وانگفت از اهتمام
۳۱۷۹Nگفتش اندر خواب هاتف کای کیا * بنده بودن هم بیاموز و بیا
۳۱۸۰Nای دریده پوستین یوسفان * گر بدرد گرگت آن از خویش دان
۳۱۸۱Nز انکه می‌بافی همه ساله بپوش * ز انکه می‌کاری همه ساله بنوش
۳۱۸۲Nفعل تست این غصه‌های دم به دم * این بود معنی قد جف القلم
۳۱۸۳Nکه نگردد سنت ما از رشد * نیک را نیکی بود بد راست بد
۳۱۸۴Nکار کن هین که سلیمان زنده است * تا تو دیوی تیغ او برنده است
۳۱۸۵Nچون فرشته گشت از تیغ ایمنی است * از سلیمان هیچ او را خوف نیست
۳۱۸۶Nحکم او بر دیو باشد نه ملک * رنج در خاک است نه فوق فلک
۳۱۸۷Nترک کن این جبر را که بس تهی است * تا بدانی سرّ سرّ جبر چیست
۳۱۸۸Nترک کن این جبر جمع منبلان * تا خبر یابی از آن جبر چو جان
۳۱۸۹Nترک معشوقی کن و کن عاشقی * ای گمان برده که خوب و فایقی
۳۱۹۰Nای که در معنی ز شب خامش‌تری * گفت خود را چند جویی مشتری
۳۱۹۱Nسر بجنبانند پیشت بهر تو * رفت در سودای ایشان دهر تو
۳۱۹۲Nتو مرا گویی حسد اندر مپیچ * چه حسد آرد کسی از فوت هیچ
۳۱۹۳Nهست تعلیم خسان ای چشم شوخ * همچو نقش خرد کردن بر کلوخ
۳۱۹۴Nخویش را تعلیم کن عشق و نظر * کان بود چون نقش فی جرم الحجر
۳۱۹۵Nنفس تو با تست شاگرد وفا * غیر فانی شد کجا جویی کجا
۳۱۹۶Nتا کنی مر غیر را حبر و سنی * خویش را بد خو و خالی می‌کنی
۳۱۹۷Nمتصل چون شد دلت با آن عدن * هین بگو مهراس از خالی‌شدن
۳۱۹۸Nامر قُلْ‌ زین آمدش کای راستین * کم نخواهد شد بگو دریاست این
۳۱۹۹Nأَنْصِتُوا یعنی که آبت را به لاغ * هین تلف کم کن که لب خشک است باغ
۳۲۰۰Nاین سخن پایان ندارد ای پدر * این سخن را ترک کن پایان نگر
۳۲۰۱Nغیرتم ناید که پیشت بیستند * بر تو می‌خندند عاشق نیستند
۳۲۰۲Nعاشقانت در پس پرده‌ی کرم * بهر تو نعره زنان بین دم به دم
۳۲۰۳Nعاشق آن عاشقان غیب باش * عاشقان پنج روزه کم تراش
۳۲۰۴Nکه بخوردندت ز خدعه و جذبه‌ای * سالها ز یشان ندیدی حبه‌ای
۳۲۰۵Nچند هنگامه نهی بر راه عام * گام خستی بر نیامد هیچ کام
۳۲۰۶Nوقت صحت جمله یارند و حریف * وقت درد و غم بجز حق کو الیف
۳۲۰۷Nوقت درد چشم و دندان هیچ کس * دست تو گیرد بجز فریاد رس
۳۲۰۸Nپس همان درد و مرض را یاد دار * چون ایاز از پوستین کن اعتبار
۳۲۰۹Nپوستین آن حالت درد تو است * که گرفته ست آن ایاز آن را به دست