block:5135
| ۳۱۳۱ | N | همچنین تاویل قد جف القلم | * | بهر تحریض است بر شغل اهم |
| ۳۱۳۲ | N | پس قلم بنوشت که هر کار را | * | لایق آن هست تاثیر و جزا |
| ۳۱۳۳ | N | کژ روی جف القلم کژ آیدت | * | راستی آری سعادت زایدت |
| ۳۱۳۴ | N | ظلم آری مدبری جف القلم | * | عدل آری بر خوری جف القلم |
| ۳۱۳۵ | N | چون بدزدد دست شد جف القلم | * | خورد باده مست شد جف القلم |
| ۳۱۳۶ | N | تو روا داری روا باشد که حق | * | همچو معزول آید از حکم سبق |
| ۳۱۳۷ | N | که ز دست من برون رفتهست کار | * | پیش من چندین میا چندین مزار |
| ۳۱۳۸ | N | بلکه معنی آن بود جف القلم | * | نیست یکسان پیش من عدل و ستم |
| ۳۱۳۹ | N | فرق بنهادم میان خیر و شر | * | فرق بنهادم ز بد هم از بتر |
| ۳۱۴۰ | N | ذرهای گر در تو افزونی ادب | * | باشد از یارت بداند فضل رب |
| ۳۱۴۱ | N | قدر آن ذره ترا افزون دهد | * | ذره چون کوهی قدم بیرون نهد |
| ۳۱۴۲ | N | پادشاهی که به پیش تخت او | * | فرق نبود از امین و ظلم جو |
| ۳۱۴۳ | N | آن که میلرزد ز بیم رد او | * | وان که طعنه میزند در جد او |
| ۳۱۴۴ | N | فرق نبود هر دو یک باشد برش | * | شاه نبود خاک تیره بر سرش |
| ۳۱۴۵ | N | ذرهای گر جهد تو افزون بود | * | در ترازوی خدا موزون بود |
| ۳۱۴۶ | N | پیش این شاهان هماره جان کنی | * | بیخبر ایشان ز غدر و روشنی |
| ۳۱۴۷ | N | گفت غمازی که بد گوید ترا | * | ضایع آرد خدمتت را سالها |
| ۳۱۴۸ | N | پیش شاهی که سمیع است و بصیر | * | گفت غمازان نباشد جای گیر |
| ۳۱۴۹ | N | جمله غمازان از او آیس شوند | * | سوی ما آیند و افزایند بند |
| ۳۱۵۰ | N | بس جفا گویند شه را پیش ما | * | که برو جف القلم کم کن وفا |
| ۳۱۵۱ | N | معنی جف القلم کی آن بود | * | که جفاها با وفا یکسان بود |
| ۳۱۵۲ | N | بل جفا را هم جفا جف القلم | * | و آن وفا را هم وفا جف القلم |
| ۳۱۵۳ | N | عفو باشد لیک کو فر امید | * | که بود بنده ز تقوی رو سپید |
| ۳۱۵۴ | N | دزد را گر عفو باشد جان برد | * | کی وزیر و خازن مخزن شود |
| ۳۱۵۵ | N | ای امین الدین ربانی بیا | * | کز امانت رست هر تاج و لوا |
| ۳۱۵۶ | N | پور سلطان گر بر او خاین شود | * | آن سرش از تن بدان باین شود |
| ۳۱۵۷ | N | ور غلام هندویی آرد وفا | * | دولت او را میزند طال بقا |
| ۳۱۵۸ | N | چه غلام ار بر دری سگ با وفاست | * | در دل سالار او را صد رضاست |
| ۳۱۵۹ | N | زین چو سگ را بوسه بر پوزش دهد | * | گر بود شیری چه پیروزش کند |
| ۳۱۶۰ | N | جز مگر دزدی که خدمتها کند | * | صدق او بیخ جفا را بر کند |
| ۳۱۶۱ | N | چون فضیل ره زنی کاو راست باخت | * | ز انکه ده مرده به سوی توبه تاخت |
| ۳۱۶۲ | N | و آن چنان که ساحران فرعون را | * | رو سیه کردند از صبر و وفا |
| ۳۱۶۳ | N | دست و پا دادند در جرم قود | * | آن به صد ساله عبادت کی شود |
| ۳۱۶۴ | N | تو که پنجه سال خدمت کردهای | * | کی چنین صدقی به دست آوردهای |