block:5133
| ۳۰۷۷ | N | آن یکی میرفت بالای درخت | * | میفشاند آن میوه را دزدانه سخت |
| ۳۰۷۸ | N | صاحب باغ آمد و گفت ای دنی | * | از خدا شرمیت کو چه میکنی |
| ۳۰۷۹ | N | گفت از باغ خدا بندهی خدا | * | گر خورد خرما که حق کردش عطا |
| ۳۰۸۰ | N | عامیانه چه ملامت میکنی | * | بخل بر خوان خداوند غنی |
| ۳۰۸۱ | N | گفت ای ایبک بیاور آن رسن | * | تا بگویم من جواب بو الحسن |
| ۳۰۸۲ | N | پس ببستش سخت آن دم بر درخت | * | میزد او بر پشت و ساقش چوب سخت |
| ۳۰۸۳ | N | گفت آخر از خدا شرمی بدار | * | میکشی این بیگنه را زار زار |
| ۳۰۸۴ | N | گفت از چوب خدا این بندهاش | * | میزند بر پشت دیگر بنده خوش |
| ۳۰۸۵ | N | چوب حق و پشت و پهلو آن او | * | من غلام و آلت فرمان او |
| ۳۰۸۶ | N | گفت توبه کردم از جبر ای عیار | * | اختیار است اختیار است اختیار |
| ۳۰۸۷ | N | اختیارات اختیارش هست کرد | * | اختیارش چون سواری زیر گرد |
| ۳۰۸۸ | N | اختیارش اختیار ما کند | * | امر شد بر اختیاری مستند |
| ۳۰۸۹ | N | حاکمی بر صورت بیاختیار | * | هست هر مخلوق را در اقتدار |
| ۳۰۹۰ | N | تا کشد بیاختیاری صید را | * | تا برد بگرفته گوش او زید را |
| ۳۰۹۱ | N | لیک بیهیچ آلتی صنع صمد | * | اختیارش را کمند او کند |
| ۳۰۹۲ | N | اختیارش زید را قیدش کند | * | بیسگ و بیدام حق صیدش کند |
| ۳۰۹۳ | N | آن دروگر حاکم چوبی بود | * | و آن مصور حاکم خوبی بود |
| ۳۰۹۴ | N | هست آهنگر بر آهن قیمی | * | هست بنا هم بر آلت حاکمی |
| ۳۰۹۵ | N | نادر این باشد که چندین اختیار | * | ساجد اندر اختیارش بندهوار |
| ۳۰۹۶ | N | قدرت تو بر جمادات از نبرد | * | کی جمادی را از آنها نفی کرد |
| ۳۰۹۷ | N | قدرتش بر اختیارات آن چنان | * | نفی نکند اختیاری را از آن |
| ۳۰۹۸ | N | خواستش میگوی بر وجه کمال | * | که نباشد نسبت جبر و ضلال |
| ۳۰۹۹ | N | چون که گفتی کفر من خواست وی است | * | خواست خود را نیز هم میدان که هست |
| ۳۱۰۰ | N | ز انکه بیخواه تو خود کفر تو نیست | * | کفر بیخواهش تناقض گفتنی است |
| ۳۱۰۱ | N | امر عاجز را قبیح است و ذمیم | * | خشم بدتر خاصه از رب رحیم |
| ۳۱۰۲ | N | گاو گر یوغی نگیرد میزنند | * | هیچ گاوی که نپرد شد نژند |
| ۳۱۰۳ | N | گاو چون معذور نبود در فضول | * | صاحب گاو از چه معذور است و دول |
| ۳۱۰۴ | N | چون نهای رنجور سر را بر مبند | * | اختیارت هست بر سبلت مخند |
| ۳۱۰۵ | N | جهد کن کز جام حق یابی نوی | * | بیخود و بیاختیار آن گه شوی |
| ۳۱۰۶ | N | آن گه آن می را بود کل اختیار | * | تو شوی معذور مطلق مستوار |
| ۳۱۰۷ | N | هر چه کوبی کفتهی میباشد آن | * | هر چه روبی رفتهی میباشد آن |
| ۳۱۰۸ | N | کی کند آن مست جز عدل و صواب | * | که ز جام حق کشیده است او شراب |
| ۳۱۰۹ | N | جادوان فرعون را گفتند بیست | * | مست را پروای دست و پای نیست |
| ۳۱۱۰ | N | دست و پای ما می آن واحد است | * | دست ظاهر سایه است و کاسد است |