block:5132
۳۰۵۸ | N | گفت دزدی شحنه را کای پادشاه | * | آن چه کردم بود آن حکم اله |
۳۰۵۹ | N | گفت شحنه آن چه من هم میکنم | * | حکم حق است ای دو چشم روشنم |
۳۰۶۰ | N | از دکانی گر کسی تربی برد | * | کاین ز حکم ایزد است ای با خرد |
۳۰۶۱ | N | بر سرش کوبی دو سه مشت ای کره | * | حکم حق است این که اینجا باز نه |
۳۰۶۲ | N | در یکی تره چو این عذر ای فضول | * | مینیاید پیش بقالی قبول |
۳۰۶۳ | N | چون بر این عذر اعتمادی میکنی | * | بر حوالی اژدهایی میتنی |
۳۰۶۴ | N | از چنین عذر ای سلیم نانبیل | * | خون و مال و زن همه کردی سبیل |
۳۰۶۵ | N | هر کسی پس سبلت تو بر کند | * | عذر آرد خویش را مضطر کند |
۳۰۶۶ | N | حکم حق گر عذر میشاید ترا | * | پس بیاموز و بده فتوی مرا |
۳۰۶۷ | N | که مرا صد آرزو و شهوت است | * | دست من بسته ز بیم و هیبت است |
۳۰۶۸ | N | پس کرم کن عذر را تعلیم ده | * | برگشا از دست و پای من گره |
۳۰۶۹ | N | اختیاری کردهای تو پیشهای | * | کاختیاری دارم و اندیشهای |
۳۰۷۰ | N | ور نه چون بگزیدهای آن پیشه را | * | از میان پیشهها ای کدخدا |
۳۰۷۱ | N | چون که آید نوبت نفس و هوا | * | بیست مرده اختیار آید ترا |
۳۰۷۲ | N | چون برد یک حبه از تو یار سود | * | اختیار جنگ در جانت گشود |
۳۰۷۳ | N | چون بیاید نوبت شکر نعم | * | اختیارت نیست وز سنگی تو کم |
۳۰۷۴ | N | دوزخت را عذر این باشد یقین | * | کاندر این سوزش مرا معذور بین |
۳۰۷۵ | N | کس بدین حجت چو معذورت نداشت | * | وز کف جلاد این دورت نداشت |
۳۰۷۶ | N | پس بدین داور جهان منظوم شد | * | حال آن عالم همت معلوم شد |