block:5131
۳۰۲۲ | N | درک وجدانی به جای حس بود | * | هر دو در یک جدول ای عم میرود |
۳۰۲۳ | N | نغز میآید بر او کن یا مکن | * | امر و نهی و ماجراها و سخن |
۳۰۲۴ | N | این که فردا این کنم یا آن کنم | * | این دلیل اختیار است ای صنم |
۳۰۲۵ | N | و آن پشیمانی که خوردی ز آن بدی | * | ز اختیار خویش گشتی مهتدی |
۳۰۲۶ | N | جمله قرآن امر و نهی است و وعید | * | امر کردن سنگ مرمر را که دید |
۳۰۲۷ | N | هیچ دانا هیچ عاقل این کند | * | با کلوخ و سنگ خشم و کین کند |
۳۰۲۸ | N | که بگفتم که چنین کن یا چنان | * | چون نکردید ای موات و عاجزان |
۳۰۲۹ | N | عقل کی حکمی کند بر چوب و سنگ | * | عقل کی چنگی زند بر نقش چنگ |
۳۰۳۰ | N | کای غلام بسته دست اشکسته پا | * | نیزه بر گیر و بیا سوی وغا |
۳۰۳۱ | N | خالقی که اختر و گردون کند | * | امر و نهی جاهلانه چون کند |
۳۰۳۲ | N | احتمال عجز از حق راندی | * | جاهل و گیج و سفیهش خواندی |
۳۰۳۳ | N | عجز نبود از قدر ور خود شود | * | جاهلی از عاجزی بدتر بود |
۳۰۳۴ | N | ترک میگوید قنق را از کرم | * | بیسگ و بیدلق آ سوی درم |
۳۰۳۵ | N | وز فلان سوی اندر آ هین با ادب | * | تا سگم بندد ز تو دندان و لب |
۳۰۳۶ | N | تو بعکس آن کنی بر در روی | * | لا جرم از زخم سگ خسته شوی |
۳۰۳۷ | N | آن چنان رو که غلامان رفتهاند | * | تا سگش گردد حلیم و مهرمند |
۳۰۳۸ | N | تو سگی با خود بری یا روبهی | * | سگ بشورد از بن هر خر گهی |
۳۰۳۹ | N | غیر حق را گر نباشد اختیار | * | خشم چون میآیدت بر جرم دار |
۳۰۴۰ | N | چون همیخایی تو دندان بر عدو | * | چون همیبینی گناه و جرم از او |
۳۰۴۱ | N | گر ز سقف خانه چوبی بشکند | * | بر تو افتد سخت مجروحت کند |
۳۰۴۲ | N | هیچ خشمی آیدت بر چوب سقف | * | هیچ اندر کین او باشی تو وقف |
۳۰۴۳ | N | که چرا بر من زد و دستم شکست | * | او عدو و خصم جان من بدهست |
۳۰۴۴ | N | کودکان خرد را چون میزنی | * | چون بزرگان را منزه میکنی |
۳۰۴۵ | N | آن که دزدد مال تو گویی بگیر | * | دست و پایش را ببر سازش اسیر |
۳۰۴۶ | N | وان که قصد عورت تو میکند | * | صد هزاران خشم از تو میدمد |
۳۰۴۷ | N | گر بیاید سیل و رخت تو برد | * | هیچ با سیل آورد کینی خرد |
۳۰۴۸ | N | ور بیامد باد و دستارت ربود | * | کی ترا با باد دل خشمی نمود |
۳۰۴۹ | N | خشم در تو شد بیان اختیار | * | تا نگویی جبریانه اعتذار |
۳۰۵۰ | N | گر شتربان اشتری را میزند | * | آن شتر قصد زننده میکند |
۳۰۵۱ | N | خشم اشتر نیست با آن چوب او | * | پس ز مختاری شتر بردهست بو |
۳۰۵۲ | N | همچنین سگ گر بر او سنگی زنی | * | بر تو آرد حمله گردد منثنی |
۳۰۵۳ | N | سنگ را گر گیرد از خشم تو است | * | که تو دوری و ندارد بر تو دست |
۳۰۵۴ | N | عقل حیوانی چو دانست اختیار | * | این مگو ای عقل انسان شرم دار |
۳۰۵۵ | N | روشن است این لیک از طمع سحور | * | آن خورنده چشم میبندد ز نور |
۳۰۵۶ | N | چون که کلی میل او نان خوردنی است | * | رو به تاریکی نهد که روز نیست |
۳۰۵۷ | N | حرص چون خورشید را پنهان کند | * | چه عجب گر پشت بر برهان کند |