vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5130

title of 5130
۲۹۶۳Nگفت مومن بشنو ای جبری خطاب * آن خود گفتی نک آوردم جواب
۲۹۶۴Nبازی خود دیدی ای شطرنج باز * بازی خصمت ببین پهن و دراز
۲۹۶۵Nنامه‌ی عذر خودت بر خواندی * نامه‌ی سنی بخوان چه ماندی
۲۹۶۶Nنکته گفتی جبریانه در قضا * سر آن بشنو ز من در ماجرا
۲۹۶۷Nاختیاری هست ما را بی‌گمان * حس را منکر نتانی شد عیان
۲۹۶۸Nسنگ را هرگز نگوید کس بیا * از کلوخی کس کجا جوید وفا
۲۹۶۹Nآدمی را کس نگوید هین بپر * یا بیا ای کور تو در من نگر
۲۹۷۰Nگفت یزدان ما علی الاعمی حرج * کی نهد بر کس حرج رب الفرج
۲۹۷۱Nکس نگوید سنگ را دیر آمدی * یا که چو با تو چرا بر من زدی
۲۹۷۲Nاین چنین واجستها مجبور را * کس بگوید یا زند معذور را؟
۲۹۷۳Nامر و نهی و خشم و تشریف و عتاب * نیست جز مختار را ای پاک جیب
۲۹۷۴Nاختیاری هست در ظلم و ستم * من از این شیطان و نفس این خواستم
۲۹۷۵Nاختیار اندر درونت ساکن است * تا ندید او یوسفی کف را نخست
۲۹۷۶Nاختیار و داعیه در نفس بود * روش دید آن گه پر و بالی گشود
۲۹۷۷Nسگ بخفته اختیارش گشته گم * چون شکنبه دید جنبانید دم
۲۹۷۸Nاسب هم حو حو کند چون دید جو * چون بجنبد گوشت گربه کرد مو
۲۹۷۹Nدیدن آمد جنبش آن اختیار * همچو نفخی ز آتش انگیزد شرار
۲۹۸۰Nپس بجنبد اختیارت چون بلیس * شد دلاله آردت پیغام ویس
۲۹۸۱Nچون که مطلوبی بر این کس عرضه کرد * اختیار خفته بگشاید نورد
۲۹۸۲Nو آن فرشته خیرها بر رغم دیو * عرضه دارد می‌کند در دل غریو
۲۹۸۳Nتا بجنبد اختیار خیر تو * ز انکه پیش از عرضه خفته‌ست این دو خو
۲۹۸۴Nپس فرشته و دیو گشته عرضه دار * بهر تحریک عروق اختیار
۲۹۸۵Nمی‌شود ز الهامها و وسوسه * اختیار خیر و شرت ده کسه
۲۹۸۶Nوقت تحلیل نماز ای با نمک * ز آن سلام آورد باید بر ملک
۲۹۸۷Nکه ز الهام و دعای خوبتان * اختیار این نمازم شد روان
۲۹۸۸Nباز از بعد گنه لعنت کنی * بر بلیس ایرا کز اویی منحنی
۲۹۸۹Nاین دو ضد عرضه کنندت در سرار * در حجاب غیب آمد عرضه دار
۲۹۹۰Nچون که پرده‌ی غیب بر خیزد ز پیش * تو ببینی روی دلالان خویش
۲۹۹۱Nوز سخنشان واشناسی بی‌گزند * کان سخن گویان نهان اینها بدند
۲۹۹۲Nدیو گوید ای اسیر طبع و تن * عرضه می‌کردم نکردم زور من
۲۹۹۳Nو آن فرشته گویدت من گفتمت * که از این شادی فزون گردد غمت
۲۹۹۴Nآن فلان روزت نگفتم من چنان * که از آن سوی است ره سوی جنان
۲۹۹۵Nما محب جان و روح افزای تو * ساجدان مخلص بابای تو
۲۹۹۶Nاین زمانت خدمتی هم می‌کنیم * سوی مخدومی صلایت می‌زنیم
۲۹۹۷Nآن گره بابات را بوده عدی * در خطاب‌ اسْجُدُوا کرده ابا
۲۹۹۸Nآن گرفتی آن ما انداختی * حق خدمتهای ما نشناختی
۲۹۹۹Nاین زمان ما را و ایشان را عیان * در نگر بشناس از لحن و بیان
۳۰۰۰Nنیم شب چون بشنوی رازی ز دوست * چون سخن گوید سحر دانی که اوست
۳۰۰۱Nور دو کس در شب خبر آرد ترا * روز از گفتن شناسی هر دو را
۳۰۰۲Nبانگ شیر و بانگ سگ در شب رسید * صورت هر دو ز تاریکی ندید
۳۰۰۳Nروز شد چون باز در بانگ آمدند * پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند
۳۰۰۴Nمخلص این که دیو و روح عرضه دار * هر دو هستند از تتمه‌ی اختیار
۳۰۰۵Nاختیاری هست در ما ناپدید * چون دو مطلب دید آید در مزید
۳۰۰۶Nاوستادان کودکان را می‌زنند * آن ادب سنگ سیه را کی کنند
۳۰۰۷Nهیچ گویی سنگ را فردا بیا * ور نیایی من دهم بد را سزا
۳۰۰۸Nهیچ عاقل مر کلوخی را زند * هیچ با سنگی عتابی کس کند
۳۰۰۹Nدر خرد جبر از قدر رسواتر است * ز انکه جبری حس خود را منکر است
۳۰۱۰Nمنکر حس نیست آن مرد قدر * فعل حق حسی نباشد ای پسر
۳۰۱۱Nمنکر فعل خداوند جلیل * هست در انکار مدلول دلیل
۳۰۱۲Nآن بگوید دود هست و نار نی * نور شمعی بی‌ز شمعی روشنی
۳۰۱۳Nوین همی‌بیند معین نار را * نیست می‌گوید پی انکار را
۳۰۱۴Nجامه‌اش سوزد بگوید نار نیست * جامه‌اش دوزد بگوید تار نیست
۳۰۱۵Nپس تفسطط آمد این دعوی جبر * لا جرم بدتر بود زین رو ز گبر
۳۰۱۶Nگبر گوید هست عالم نیست رب * یا ربی گوید که نبود مستحب
۳۰۱۷Nاین همی‌گوید جهان خود نیست هیچ * هست سوفسطایی اندر پیچ پیچ
۳۰۱۸Nجمله‌ی عالم مقر در اختیار * امر و نهی این بیار و آن میار
۳۰۱۹Nاو همی‌گوید که امر و نهی لاست * اختیاری نیست این جمله خطاست
۳۰۲۰Nحس را حیوان مقر است ای رفیق * لیک ادراک دلیل آمد دقیق
۳۰۲۱Nز انکه محسوس است ما را اختیار * خوب می‌آید بر او تکلیف کار