block:5127
| ۲۸۸۷ | N | آن یکی با شمع بر میگشت روز | * | گرد بازاری دلش پر عشق و سوز |
| ۲۸۸۸ | N | بو الفضولی گفت او را کای فلان | * | هین چه میجویی به سوی هر دکان |
| ۲۸۸۹ | N | هین چه میگردی تو جویان با چراغ | * | در میان روز روشن چیست لاغ |
| ۲۸۹۰ | N | گفت میجویم به هر سو آدمی | * | که بود حی از حیات آن دمی |
| ۲۸۹۱ | N | هست مردی گفت این بازار پر | * | مردمانند آخر ای دانای حر |
| ۲۸۹۲ | N | گفت خواهم مرد بر جادهی دو ره | * | در ره خشم و به هنگام شره |
| ۲۸۹۳ | N | وقت خشم و وقت شهوت مرد کو | * | طالب مردی دوانم کو به کو |
| ۲۸۹۴ | N | کو در این دو حال مردی در جهان | * | تا فدای او کنم امروز جان |
| ۲۸۹۵ | N | گفت نادر چیز میجویی و لیک | * | غافل از حکم و قضایی بین تو نیک |
| ۲۸۹۶ | N | ناظر فرعی ز اصلی بیخبر | * | فرع ماییم اصل احکام قدر |
| ۲۸۹۷ | N | چرخ گردان را قضا گمره کند | * | صد عطارد را قضا ابله کند |
| ۲۸۹۸ | N | تنگ گرداند جهان چاره را | * | آب گرداند حدید و خاره را |
| ۲۸۹۹ | N | ای قراری داده ره را گام گام | * | خام خامی خام خامی خام خام |
| ۲۹۰۰ | N | چون بدیدی گردش سنگ آسیا | * | آب جو را هم ببین آخر بیا |
| ۲۹۰۱ | N | خاک را دیدی بر آمد در هوا | * | در میان خاک بنگر باد را |
| ۲۹۰۲ | N | دیگهای فکر میبینی به جوش | * | اندر آتش هم نظر میکن به هوش |
| ۲۹۰۳ | N | گفت حق ایوب را در مکرمت | * | من به هر موییت صبری دادمت |
| ۲۹۰۴ | N | هین به صبر خود مکن چندین نظر | * | صبر دیدی صبر دادن را نگر |
| ۲۹۰۵ | N | چند بینی گردش دولاب را | * | سر برون کن هم ببین تیز آب را |
| ۲۹۰۶ | N | تو همیگویی که میبینم و لیک | * | دید آن را بس علامتهاست نیک |
| ۲۹۰۷ | N | گردش کف را چو دیدی مختصر | * | حیرتت باید به دریا در نگر |
| ۲۹۰۸ | N | آن که کف را دید سر گویان بود | * | وان که دریا دید او حیران بود |
| ۲۹۰۹ | N | آن که کف را دید نیتها کند | * | وان که دریا دید دل دریا کند |
| ۲۹۱۰ | N | آن که کفها دید باشد در شمار | * | وان که دریا دید شد بیاختیار |
| ۲۹۱۱ | N | آن که او کف دید در گردش بود | * | وان که دریا دید او بیغش بود |