block:5126
| ۲۸۷۰ | N | برد خر را روبهک تا پیش شیر | * | پاره پاره کردش آن شیر دلیر |
| ۲۸۷۱ | N | تشنه شد از کوشش آن سلطان دد | * | رفت سوی چشمه تا آبی خورد |
| ۲۸۷۲ | N | روبهک خورد آن جگر بند و دلش | * | آن زمان چون فرصتی شد حاصلش |
| ۲۸۷۳ | N | شیر چون وا گشت از چشمه به خور | * | جست در خر دل نه دل بد نه جگر |
| ۲۸۷۴ | N | گفت روبه را جگر کو دل چه شد | * | که نباشد جانور را زین دو بد |
| ۲۸۷۵ | N | گفت گر بودی و را دل یا جگر | * | کی بدین جا آمدی بار دگر |
| ۲۸۷۶ | N | آن قیامت دیده بود و رستخیز | * | و آن ز کوه افتادن و هول و گریز |
| ۲۸۷۷ | N | گر جگر بودی و را یا دل بدی | * | بار دیگر کی بر تو آمدی |
| ۲۸۷۸ | N | چون نباشد نور دل دل نیست آن | * | چون نباشد روح جز گل نیست آن |
| ۲۸۷۹ | N | آن زجاجی کاو ندارد نور جان | * | بول و قاروره دست قندیلش مخوان |
| ۲۸۸۰ | N | نور مصباح است داد ذو الجلال | * | صنعت خلق است آن شیشه و سفال |
| ۲۸۸۱ | N | لا جرم در ظرف باشد اعتداد | * | در لهبها نبود الا اتحاد |
| ۲۸۸۲ | N | نور شش قندیل چون آمیختند | * | نیست اندر نورشان اعداد و چند |
| ۲۸۸۳ | N | آن جهود از ظرفها مشرک شدهست | * | نور دید آن مومن و مدرک شدهست |
| ۲۸۸۴ | N | چون نظر بر ظرف افتد روح را | * | پس دو بیند شیث را و نوح را |
| ۲۸۸۵ | N | چون که آبش هست جو خود آن بود | * | آدمی آن است کاو را جان بود |
| ۲۸۸۶ | N | این نه مردانند اینها صورتند | * | مردهی نامند و کشتهی شهوتند |