block:5123
۲۸۳۴ | N | آن یکی میخورد نان فخفره | * | گفت سائل چون بدین استت شره |
۲۸۳۵ | N | گفت جوع از صبر چون دو تا شود | * | نان جو در پیش من حلوا شود |
۲۸۳۶ | N | پس توانم که همه حلوا خورم | * | چون کنم صبری صبورم لا جرم |
۲۸۳۷ | N | خود نباشد جوع هر کس را زبون | * | کاین علف زاری است ز اندازه برون |
۲۸۳۸ | N | جوع مر خاصان حق را دادهاند | * | تا شوند از جوع شیر زورمند |
۲۸۳۹ | N | جوع هر جلف گدا را کی دهند | * | چون علف کم نیست پیش او نهند |
۲۸۴۰ | N | که بخور که هم بدین ارزانیی | * | تو نه ای مرغاب مرغ نانیی |