block:5116
| ۲۷۴۹ | N | شیخ روزی چار کرت چون فقیر | * | بهر کدیه رفت در قصر امیر |
| ۲۷۵۰ | N | در کفش زنبیل و شیء لله زنان | * | خالق جان میبجوید تای نان |
| ۲۷۵۱ | N | نعلهای باژگونهست ای پسر | * | عقل کلی را کند هم خیره سر |
| ۲۷۵۲ | N | چون امیرش دید گفتش ای وقیح | * | گویمت چیزی منه نامم شحیح |
| ۲۷۵۳ | N | این چه سغری و چه روی است و چه کار | * | که به روزی اندر آیی چار بار |
| ۲۷۵۴ | N | کیست اینجا شیخ اندر بند تو | * | من ندیدم نر گدا مانند تو |
| ۲۷۵۵ | N | حرمت و آب گدایان بردهای | * | این چه عباسی زشت آوردهای |
| ۲۷۵۶ | N | غاشیه بر دوش تو عباس دبس | * | هیچ ملحد را مباد این نفس نحس |
| ۲۷۵۷ | N | گفت امیرا بنده فرمانم خموش | * | ز آتشم آگه نهای چندین مجوش |
| ۲۷۵۸ | N | بهر نان در خویش حرصی دیدمی | * | اشکم نان خواه را بدریدمی |
| ۲۷۵۹ | N | هفت سال از سوز عشق جسم پز | * | در بیابان خوردهام من برگ رز |
| ۲۷۶۰ | N | تا ز برگ خشک و تازه خوردنم | * | سبز گشته بود این رنگ تنم |
| ۲۷۶۱ | N | تا تو باشی در حجاب بو البشر | * | سرسری در عاشقان کمتر نگر |
| ۲۷۶۲ | N | زیرکان که مویها بشکافتند | * | علم هیات را به جان دریافتند |
| ۲۷۶۳ | N | علم نیرنجات و سحر و فلسفه | * | گر چه نشناسند حق المعرفه |
| ۲۷۶۴ | N | لیک کوشیدند تا امکان خود | * | بر گذشتند از همه اقران خود |
| ۲۷۶۵ | N | عشق غیرت کرد و ز یشان در کشید | * | شد چنین خورشید ز یشان ناپدید |
| ۲۷۶۶ | N | نور چشمی کاو به روز استاره دید | * | آفتابی چون از او رو در کشید |
| ۲۷۶۷ | N | زین گذر کن پند من بپذیر هین | * | عاشقان را تو به چشم عشق بین |
| ۲۷۶۸ | N | وقت نازک باشد و جان در رصد | * | با تو نتوان گفت آن دم عذر خود |
| ۲۷۶۹ | N | فهم کن موقوف آن گفتن مباش | * | سینههای عاشقان را کم خراش |
| ۲۷۷۰ | N | نه گمانی بردهای تو زین نشاط | * | حزم را مگذار میکن احتیاط |
| ۲۷۷۱ | N | واجب است و جایز است و مستحیل | * | این وسط را گیر در حزم ای دخیل |