block:5114
۲۶۸۶ | N | رو به شهر آورد آن فرمان پذیر | * | شهر غزنین گشت از رویش منیر |
۲۶۸۷ | N | از فرح خلقی به استقبال رفت | * | او در آمد از ره دزدیده تفت |
۲۶۸۸ | N | جمله اعیان و مهان برخاستند | * | قصرها از بهر او آراستند |
۲۶۸۹ | N | گفت من از خود نمایی نامدم | * | جز به خواری و گدایی نامدم |
۲۶۹۰ | N | نیستم در عزم قال و قیل من | * | در به در گردم به کف زنبیل من |
۲۶۹۱ | N | بنده فرمانم که امر است از خدا | * | که گدا باشم گدا باشم گدا |
۲۶۹۲ | N | در گدایی لفظ نادر ناورم | * | جز طریق خس گدایان نسپرم |
۲۶۹۳ | N | تا شوم غرقهی مذلت من تمام | * | تا سقطها بشنوم از خاص و عام |
۲۶۹۴ | N | امر حق جان است و من آن را تبع | * | او طمع فرمود ذل من طمع |
۲۶۹۵ | N | چون طمع خواهد ز من سلطان دین | * | خاک بر فرق قناعت بعد از این |
۲۶۹۶ | N | او مذلت خواست کی عزت تنم | * | او گدایی خواست کی میری کنم |
۲۶۹۷ | N | بعد از این کد و مذلت جان من | * | بیست عباساند در انبان من |
۲۶۹۸ | N | شیخ بر میگشت و زنبیلی به دست | * | شیء لله خواجه توفیقیت هست |
۲۶۹۹ | N | برتر از کرسی و عرش اسرار او | * | شیء لله شیء لله کار او |
۲۷۰۰ | N | انبیا هر یک همین فن میزنند | * | خلق مفلس کدیه ایشان میکنند |
۲۷۰۱ | N | أَقْرَضُوا اللَّهَ أَقْرِضُوا اللَّهَ میزنند | * | باژگون بر انصروا اللَّه میتنند |
۲۷۰۲ | N | دربدر این شیخ میآرد نیاز | * | بر فلک صد در برای شیخ باز |
۲۷۰۳ | N | کان گدایی کان به جد میکرد او | * | بهر یزدان بود نز بهر گلو |
۲۷۰۴ | N | ور بکردی نیز از بهر گلو | * | آن گلو از نور حق دارد غلو |
۲۷۰۵ | N | در حق او خورد نان و شهد و شیر | * | به ز چله وز سه روزهی صد فقیر |
۲۷۰۶ | N | نور مینوشد مگو نان میخورد | * | لاله میکارد به صورت میچرد |
۲۷۰۷ | N | چون شراری کاو خورد روغن ز شمع | * | نور افزاید ز خوردش بهر جمع |
۲۷۰۸ | N | نان خوری را گفت حق لا تُسْرِفُوا | * | نور خوردن را نگفتهست اکتفوا |
۲۷۰۹ | N | آن گلوی ابتلا بد وین گلو | * | فارغ از اسراف و ایمن از غلو |
۲۷۱۰ | N | امر و فرمان بود نه حرص و طمع | * | آن چنان جان حرص را نبود تبع |
۲۷۱۱ | N | گر بگوید کیمیا مس را بده | * | تو به من خود را طمع نبود فره |
۲۷۱۲ | N | گنجهای خاک تا هفتم طبق | * | عرضه کرده بود پیش شیخ حق |
۲۷۱۳ | N | شیخ گفتا خالقا من عاشقم | * | گر بجویم غیر تو من فاسقم |
۲۷۱۴ | N | هشت جنت گر در آرم در نظر | * | ور کنم خدمت من از خوف سقر |
۲۷۱۵ | N | مومنی باشم سلامت جوی من | * | ز انکه این هر دو بود حظ بدن |
۲۷۱۶ | N | عاشقی کز عشق یزدان خورد قوت | * | صد بدن پیشش نیرزد تره توت |
۲۷۱۷ | N | وین بدن که دارد آن شیخ فطن | * | چیز دیگر گشت کم خوانش بدن |
۲۷۱۸ | N | عاشق عشق خدا و آن گاه مزد | * | جبرئیل موتمن و آن گاه دزد |
۲۷۱۹ | N | عاشق آن لیلی کور و کبود | * | ملک عالم پیش او یک تره بود |
۲۷۲۰ | N | پیش او یکسان شده بد خاک و زر | * | زر چه باشد که نبد جان را خطر |
۲۷۲۱ | N | شیر و گرگ و دد از او واقف شده | * | همچو خویشان گرد او گرد آمده |
۲۷۲۲ | N | کاین شدهست از خوی حیوان پاک پاک | * | پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک |
۲۷۲۳ | N | زهر دد باشد شکر ریز خرد | * | ز انکه نیک نیک باشد ضد بد |
۲۷۲۴ | N | لحم عاشق را نیارد خورد دد | * | عشق معروف است پیش نیک و بد |
۲۷۲۵ | N | ور خورد خود فی المثل دام و ددش | * | گوشت عاشق زهر گردد بکشدش |
۲۷۲۶ | N | هر چه جز عشق است شد مأکول عشق | * | دو جهان یک دانه پیش نول عشق |
۲۷۲۷ | N | دانهای مر مرغ را هرگز خورد | * | کاهدان مر اسب را هرگز چرد |
۲۷۲۸ | N | بندگی کن تا شوی عاشق لعل | * | بندگی کسبی است آید در عمل |
۲۷۲۹ | N | بنده آزادی طمع دارد ز جد | * | عاشق آزادی نخواهد تا ابد |
۲۷۳۰ | N | بنده دایم خلعت و ادرار جوست | * | خلعت عاشق همه دیدار دوست |
۲۷۳۱ | N | در نگنجد عشق در گفت و شنید | * | عشق دریایی است قعرش ناپدید |
۲۷۳۲ | N | قطرههای بحر را نتوان شمرد | * | هفت دریا پیش آن بحر است خرد |
۲۷۳۳ | N | این سخن پایان ندارد ای فلان | * | باز رو در قصهی شیخ زمان |