block:5113
| ۲۶۶۷ | N | زاهدی در غزنی از دانش مزی | * | بد محمد نام و کنیت سر رزی |
| ۲۶۶۸ | N | بود افطارش سر رز هر شبی | * | هفت سال او دایم اندر مطلبی |
| ۲۶۶۹ | N | بس عجایب دید از شاه وجود | * | لیک مقصودش جمال شاه بود |
| ۲۶۷۰ | N | بر سر که رفت آن از خویش سیر | * | گفت بنما یا فتادم من به زیر |
| ۲۶۷۱ | N | گفت نامد مهلت آن مکرمت | * | ور فرو افتی نمیری نکشمت |
| ۲۶۷۲ | N | او فرو افکند خود را از وداد | * | در میان عمق آبی اوفتاد |
| ۲۶۷۳ | N | چون نمرد از نکس آن جان سیر مرد | * | از فراق مرگ بر خود نوحه کرد |
| ۲۶۷۴ | N | کاین حیات او را چو مرگی مینمود | * | کار پیشش باژگونه گشته بود |
| ۲۶۷۵ | N | موت را از غیب میکرد او کدی | * | ان فی موتی حیاتی میزدی |
| ۲۶۷۶ | N | موت را چون زندگی قابل شده | * | با هلاک جان خود یکدل شده |
| ۲۶۷۷ | N | سیف و خنجر چون علی ریحان او | * | نرگس و نسرین عدوی جان او |
| ۲۶۷۸ | N | بانگ آمد رو ز صحرا سوی شهر | * | بانگ طرفه از ورای سر و جهر |
| ۲۶۷۹ | N | گفت ای دانای رازم مو به مو | * | چه کنم در شهر از خدمت بگو |
| ۲۶۸۰ | N | گفت خدمت آن که بهر ذل نفس | * | خویش را سازی تو چون عباس دبس |
| ۲۶۸۱ | N | مدتی از اغنیا زر میستان | * | پس به درویشان مسکین میرسان |
| ۲۶۸۲ | N | خدمتت این است تا یک چند گاه | * | گفت سمعا طاعه ای جان پناه |
| ۲۶۸۳ | N | بس سؤال و بس جواب و ماجرا | * | بد میان زاهد و رب الوری |
| ۲۶۸۴ | N | که زمین و آسمان پر نور شد | * | در مقالات آن همه مذکور شد |
| ۲۶۸۵ | N | لیک کوته کردم آن گفتار را | * | تا ننوشد هر خسی اسرار را |