block:5112
| ۲۶۴۰ | N | گفت روبه صاف ما را درد نیست | * | لیک تخییلات وهمی خرد نیست |
| ۲۶۴۱ | N | این همه وهم تو است ای ساده دل | * | ور نه بر تو نه غشی دارم نه غل |
| ۲۶۴۲ | N | از خیال زشت خود منگر به من | * | بر محبان از چه داری سوء ظن |
| ۲۶۴۳ | N | ظن نیکو بر بر اخوان صفا | * | گر چه آید ظاهر از ایشان جفا |
| ۲۶۴۴ | N | این خیال و وهم بد چون شد پدید | * | صد هزاران یار را از هم برید |
| ۲۶۴۵ | N | مشفقی گر کرد جور و امتحان | * | عقل باید که نباشد بد گمان |
| ۲۶۴۶ | N | خاصه من بد رگ نبودم زشت اسم | * | آن که دیدی بد نبد بود آن طلسم |
| ۲۶۴۷ | N | ور بدی بد آن سگالش قد را | * | عفو فرمایند یاران ز آن خطا |
| ۲۶۴۸ | N | عالم وهم و خیال طمع و بیم | * | هست رهرو را یکی سدی عظیم |
| ۲۶۴۹ | N | نقشهای این خیال نقش بند | * | چون خلیلی را که که بد شد گزند |
| ۲۶۵۰ | N | گفت هذا رَبِّی ابراهیم راد | * | چون که اندر عالم وهم اوفتاد |
| ۲۶۵۱ | N | ذکر کوکب را چنین تاویل گفت | * | آن کسی که گوهر تاویل سفت |
| ۲۶۵۲ | N | عالم وهم و خیال چشم بند | * | آن چنان که را ز جای خویش کند |
| ۲۶۵۳ | N | تا که هذا رَبِّی آمد قال او | * | خربط و خر را چه باشد حال او |
| ۲۶۵۴ | N | غرق گشته عقلهای چون جبال | * | در بحار وهم و گرداب خیال |
| ۲۶۵۵ | N | کوهها را هست زین طوفان فضوح | * | کو امانی جز که در کشتی نوح |
| ۲۶۵۶ | N | زین خیال ره زن راه یقین | * | گشت هفتاد و دو ملت اهل دین |
| ۲۶۵۷ | N | مرد ایقان رست از وهم و خیال | * | موی ابرو را نمیگوید هلال |
| ۲۶۵۸ | N | و آنکه نور عمرش نبود سند | * | موی ابروی کژی راهش زند |
| ۲۶۵۹ | N | صد هزاران کشتی با هول و سهم | * | تخته تخته گشته در دریای وهم |
| ۲۶۶۰ | N | کمترین فرعون چیست فیلسوف | * | ماه او در برج وهمی در خسوف |
| ۲۶۶۱ | N | کس نداند روسپی زن کیست آن | * | وان که داند نیستش بر خود گمان |
| ۲۶۶۲ | N | چون ترا وهم تو دارد خیره سر | * | از چه گردی گرد وهم آن دگر |
| ۲۶۶۳ | N | عاجزم من از منی خویشتن | * | چه نشستی پر منی تو پیش من |
| ۲۶۶۴ | N | بیمن و مایی همیجویم به جان | * | تا شوم من گوی آن خوش صولجان |
| ۲۶۶۵ | N | هر که بیمن شد همه منها خود اوست | * | دوست جمله شد چو خود را نیست دوست |
| ۲۶۶۶ | N | آینه بینقش شد یابد بها | * | ز انکه شد حاکی جملهی نقشها |