vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5103

title of 5103
۲۴۴۰Nآن یکی پرسید اشتر را که هی * از کجا می‌آیی ای اقبال پی
۲۴۴۱Nگفت از حمام گرم کوی تو * گفت خود پیداست از زانوی تو
۲۴۴۲Nمار موسی دید فرعون عنود * مهلتی می‌خواست نرمی می‌نمود
۲۴۴۳Nزیرکان گفتند بایستی که این * تندتر گشتی چو هست او رب دین
۲۴۴۴Nمعجزه گر اژدها گر مار بد * نخوت و خشم خدایی‌اش چه شد
۲۴۴۵Nرب اعلی گر وی است اندر جلوس * بهر یک کرمی چی است این چاپلوس
۲۴۴۶Nنفس تو تا مست نقل است و نبید * دان که روحت خوشه‌ی غیبی ندید
۲۴۴۷Nکه علامات است ز آن دیدار نور * التجافی منک عن دار الغرور
۲۴۴۸Nمرغ چون بر آب شوری می‌تند * آب شیرین را ندیده ست او مدد
۲۴۴۹Nبلکه تقلید است آن ایمان او * روی ایمان را ندیده جان او
۲۴۵۰Nپس خطر باشد مقلد را عظیم * از ره و ره زن ز شیطان رجیم
۲۴۵۱Nچون ببیند نور حق ایمن شود * ز اضطرابات شک او ساکن شود
۲۴۵۲Nتا کف دریا نیاید سوی خاک * کاصل او آمد بود در اصطکاک
۲۴۵۳Nخاکی است آن کف غریب است اندر آب * در غریبی چاره نبود ز اضطراب
۲۴۵۴Nچون که چشمش باز شد و آن نقش خواند * دیو را بر وی دگر دستی نماند
۲۴۵۵Nگر چه با روباه خر اسرار گفت * سرسری گفت و مقلدوار گفت
۲۴۵۶Nآب را بستود و او تایق نبود * رخ درید و جامه او عاشق نبود
۲۴۵۷Nاز منافق عذر رد آمد نه خوب * ز انکه در لب بود آن نه در قلوب
۲۴۵۸Nبوی سیبش هست جزو سیب نیست * بو در او جز از پی آسیب نیست
۲۴۵۹Nحمله‌ی زن در میان کارزار * نشکند صف بلکه گردد کار زار
۲۴۶۰Nگر چه می‌بینی چو شیر اندر صفش * تیغ بگرفته همی‌لرزد کفش
۲۴۶۱Nوای آن که عقل او ماده بود * نفس زشتش نر و آماده بود
۲۴۶۲Nلاجرم مغلوب باشد عقل او * جز سوی خسران نباشد نقل او
۲۴۶۳Nای خنک آن کس که عقلش نر بود * نفس زشتش ماده و مضطر بود
۲۴۶۴Nعقل جزوی‌اش نر و غالب بود * نفس انثی را خرد سالب بود
۲۴۶۵Nحمله‌ی ماده به صورت هم جری است * آفت او همچو آن خر از خری است
۲۴۶۶Nوصف حیوانی بود بر زن فزون * ز انکه سوی رنگ و بو دارد رکون
۲۴۶۷Nرنگ و بوی سبزه‌زار آن خر شنید * جمله حجتها ز طبع او رمید
۲۴۶۸Nتشنه محتاج مطر شد و ابر نه * نفس را جوع البقر بد صبر نه
۲۴۶۹Nاسپر آهن بود صبر ای پدر * حق نبشته بر سپر جاء الظفر
۲۴۷۰Nصد دلیل آرد مقلد در بیان * از قیاسی گوید آن را نه از عیان
۲۴۷۱Nمشک آلود است الا مشک نیست * بوی مشک استش ولی جز پشک نیست
۲۴۷۲Nتا که پشکی مشک گردد ای مرید * سالها باید در آن روضه چرید
۲۴۷۳Nکه نباید خورد و جو همچون خران * آهوانه در ختن چر ارغوان
۲۴۷۴Nجز قرنفل یاسمن یا گل مچر * رو به صحرای ختن با آن نفر
۲۴۷۵Nمعده را خو کن بدان ریحان و گل * تا بیابی حکمت و قوت رسل
۲۴۷۶Nخوی معده زین که و جو باز کن * خوردن ریحان و گل آغاز کن
۲۴۷۷Nمعده‌ی تن سوی کهدان می‌کشد * معده‌ی دل سوی ریحان می‌کشد
۲۴۷۸Nهر که کاه و جو خورد قربان شود * هر که نور حق خورد قرآن شود
۲۴۷۹Nنیم تو مشک است و نیمی پشک هین * هین میفزا پشک افزا مشک چین
۲۴۸۰Nآن مقلد صد دلیل و صد بیان * در زبان آرد ندارد هیچ جان
۲۴۸۱Nچون که گوینده ندارد جان و فر * گفت او را کی بود برگ و ثمر
۲۴۸۲Nمی‌کند گستاخ مردم را به راه * او به جان لرزان‌تر است از برگ کاه
۲۴۸۳Nپس حدیثش گر چه بس با فر بود * در حدیثش لرزه هم مضمر بود