block:5103
| ۲۴۴۰ | N | آن یکی پرسید اشتر را که هی | * | از کجا میآیی ای اقبال پی |
| ۲۴۴۱ | N | گفت از حمام گرم کوی تو | * | گفت خود پیداست از زانوی تو |
| ۲۴۴۲ | N | مار موسی دید فرعون عنود | * | مهلتی میخواست نرمی مینمود |
| ۲۴۴۳ | N | زیرکان گفتند بایستی که این | * | تندتر گشتی چو هست او رب دین |
| ۲۴۴۴ | N | معجزه گر اژدها گر مار بد | * | نخوت و خشم خداییاش چه شد |
| ۲۴۴۵ | N | رب اعلی گر وی است اندر جلوس | * | بهر یک کرمی چی است این چاپلوس |
| ۲۴۴۶ | N | نفس تو تا مست نقل است و نبید | * | دان که روحت خوشهی غیبی ندید |
| ۲۴۴۷ | N | که علامات است ز آن دیدار نور | * | التجافی منک عن دار الغرور |
| ۲۴۴۸ | N | مرغ چون بر آب شوری میتند | * | آب شیرین را ندیده ست او مدد |
| ۲۴۴۹ | N | بلکه تقلید است آن ایمان او | * | روی ایمان را ندیده جان او |
| ۲۴۵۰ | N | پس خطر باشد مقلد را عظیم | * | از ره و ره زن ز شیطان رجیم |
| ۲۴۵۱ | N | چون ببیند نور حق ایمن شود | * | ز اضطرابات شک او ساکن شود |
| ۲۴۵۲ | N | تا کف دریا نیاید سوی خاک | * | کاصل او آمد بود در اصطکاک |
| ۲۴۵۳ | N | خاکی است آن کف غریب است اندر آب | * | در غریبی چاره نبود ز اضطراب |
| ۲۴۵۴ | N | چون که چشمش باز شد و آن نقش خواند | * | دیو را بر وی دگر دستی نماند |
| ۲۴۵۵ | N | گر چه با روباه خر اسرار گفت | * | سرسری گفت و مقلدوار گفت |
| ۲۴۵۶ | N | آب را بستود و او تایق نبود | * | رخ درید و جامه او عاشق نبود |
| ۲۴۵۷ | N | از منافق عذر رد آمد نه خوب | * | ز انکه در لب بود آن نه در قلوب |
| ۲۴۵۸ | N | بوی سیبش هست جزو سیب نیست | * | بو در او جز از پی آسیب نیست |
| ۲۴۵۹ | N | حملهی زن در میان کارزار | * | نشکند صف بلکه گردد کار زار |
| ۲۴۶۰ | N | گر چه میبینی چو شیر اندر صفش | * | تیغ بگرفته همیلرزد کفش |
| ۲۴۶۱ | N | وای آن که عقل او ماده بود | * | نفس زشتش نر و آماده بود |
| ۲۴۶۲ | N | لاجرم مغلوب باشد عقل او | * | جز سوی خسران نباشد نقل او |
| ۲۴۶۳ | N | ای خنک آن کس که عقلش نر بود | * | نفس زشتش ماده و مضطر بود |
| ۲۴۶۴ | N | عقل جزویاش نر و غالب بود | * | نفس انثی را خرد سالب بود |
| ۲۴۶۵ | N | حملهی ماده به صورت هم جری است | * | آفت او همچو آن خر از خری است |
| ۲۴۶۶ | N | وصف حیوانی بود بر زن فزون | * | ز انکه سوی رنگ و بو دارد رکون |
| ۲۴۶۷ | N | رنگ و بوی سبزهزار آن خر شنید | * | جمله حجتها ز طبع او رمید |
| ۲۴۶۸ | N | تشنه محتاج مطر شد و ابر نه | * | نفس را جوع البقر بد صبر نه |
| ۲۴۶۹ | N | اسپر آهن بود صبر ای پدر | * | حق نبشته بر سپر جاء الظفر |
| ۲۴۷۰ | N | صد دلیل آرد مقلد در بیان | * | از قیاسی گوید آن را نه از عیان |
| ۲۴۷۱ | N | مشک آلود است الا مشک نیست | * | بوی مشک استش ولی جز پشک نیست |
| ۲۴۷۲ | N | تا که پشکی مشک گردد ای مرید | * | سالها باید در آن روضه چرید |
| ۲۴۷۳ | N | که نباید خورد و جو همچون خران | * | آهوانه در ختن چر ارغوان |
| ۲۴۷۴ | N | جز قرنفل یاسمن یا گل مچر | * | رو به صحرای ختن با آن نفر |
| ۲۴۷۵ | N | معده را خو کن بدان ریحان و گل | * | تا بیابی حکمت و قوت رسل |
| ۲۴۷۶ | N | خوی معده زین که و جو باز کن | * | خوردن ریحان و گل آغاز کن |
| ۲۴۷۷ | N | معدهی تن سوی کهدان میکشد | * | معدهی دل سوی ریحان میکشد |
| ۲۴۷۸ | N | هر که کاه و جو خورد قربان شود | * | هر که نور حق خورد قرآن شود |
| ۲۴۷۹ | N | نیم تو مشک است و نیمی پشک هین | * | هین میفزا پشک افزا مشک چین |
| ۲۴۸۰ | N | آن مقلد صد دلیل و صد بیان | * | در زبان آرد ندارد هیچ جان |
| ۲۴۸۱ | N | چون که گوینده ندارد جان و فر | * | گفت او را کی بود برگ و ثمر |
| ۲۴۸۲ | N | میکند گستاخ مردم را به راه | * | او به جان لرزانتر است از برگ کاه |
| ۲۴۸۳ | N | پس حدیثش گر چه بس با فر بود | * | در حدیثش لرزه هم مضمر بود |