block:5100
| ۲۴۰۱ | N | آن یکی زاهد شنود از مصطفی | * | که یقین آید به جان رزق از خدا |
| ۲۴۰۲ | N | گر بخواهی ور نخواهی رزق تو | * | پیش تو آید دوان از عشق تو |
| ۲۴۰۳ | N | از برای امتحان آن مرد رفت | * | در بیابان نزد کوهی خفت تفت |
| ۲۴۰۴ | N | که ببینم رزق میآید به من | * | تا قوی گردد مرا در رزق ظن |
| ۲۴۰۵ | N | کاروانی راه گم کرد و کشید | * | سوی کوه آن ممتحن را خفته دید |
| ۲۴۰۶ | N | گفت این مرد این طرف چون است عور | * | در بیابان از ره و از شهر دور |
| ۲۴۰۷ | N | ای عجب مرده است یا زنده که او | * | مینترسد هیچ از گرگ و عدو |
| ۲۴۰۸ | N | آمدند و دست بر وی میزدند | * | قاصدا چیزی نگفت آن ارجمند |
| ۲۴۰۹ | N | هم نجنبید و نجنبانید سر | * | وانکرد از امتحان هم او بصر |
| ۲۴۱۰ | N | پس بگفتند این ضعیف بیمراد | * | از مجاعت سکته اندر اوفتاد |
| ۲۴۱۱ | N | نان بیاوردند و در دیگی طعام | * | تا بریزندش به حلقوم و به کام |
| ۲۴۱۲ | N | پس به قاصد مرد دندان سخت کرد | * | تا ببیند صدق آن میعاد مرد |
| ۲۴۱۳ | N | رحمشان آمد که این بس بینواست | * | وز مجاعت هالک مرگ و فناست |
| ۲۴۱۴ | N | کارد آوردند قوم اشتافتند | * | بسته دندانهاش را بشکافتند |
| ۲۴۱۵ | N | ریختند اندر دهانش شوربا | * | میفشردند اندر او نان پارهها |
| ۲۴۱۶ | N | گفت ای دل گر چه خود تن میزنی | * | راز میدانی و نازی میکنی |
| ۲۴۱۷ | N | گفت دل دانم و قاصد میکنم | * | رازق اللَّه است بر جان و تنم |
| ۲۴۱۸ | N | امتحان زین بیشتر خود چون بود | * | رزق سوی صابران خوش میرود |