block:5094
۲۳۳۹ | N | قطب شیر و صید کردن کار او | * | باقیان این خلق باقی خوار او |
۲۳۴۰ | N | تا توانی در رضای قطب کوش | * | تا قوی گردد کند صید وحوش |
۲۳۴۱ | N | چون برنجد بینوا مانند خلق | * | کز کف عقل است جملهی رزق حلق |
۲۳۴۲ | N | ز انکه وجد خلق باقی خورد اوست | * | این نگه دار ار دل تو صید جوست |
۲۳۴۳ | N | او چو عقل و خلق چون اعضای تن | * | بستهی عقل است تدبیر بدن |
۲۳۴۴ | N | ضعف قطب از تن بود از روح نی | * | ضعف در کشتی بود در نوح نی |
۲۳۴۵ | N | قطب آن باشد که گرد خود تند | * | گردش افلاک گرد او بود |
۲۳۴۶ | N | یاریی ده در مرمهی کشتیاش | * | گر غلام خاص و بنده گشتیاش |
۲۳۴۷ | N | یاریات در تو فزاید نه در او | * | گفت حق ان تنصروا اللَّه تنصروا |
۲۳۴۸ | N | همچو روبه صید گیر و کن فداش | * | تا عوض گیری هزاران صید بیش |
۲۳۴۹ | N | رو بهانه باشد آن صید مرید | * | مرده گیرد صید کفتار مرید |
۲۳۵۰ | N | مرده پیش او کشی زنده شود | * | چرک در پالیز روینده شود |
۲۳۵۱ | N | گفت روبه شیر را خدمت کنم | * | حیلهها سازم ز عقلش بر کنم |
۲۳۵۲ | N | حیله و افسونگری کار من است | * | کار من دستان و از ره بردن است |
۲۳۵۳ | N | از سر که جانب جو میشتافت | * | آن خر مسکین لاغر را بیافت |
۲۳۵۴ | N | پس سلام گرم کرد و پیش رفت | * | پیش آن ساده دل درویش رفت |
۲۳۵۵ | N | گفت چونی اندر این صحرای خشک | * | در میان سنگلاخ و جای خشک |
۲۳۵۶ | N | گفت خر گر در غمم گر در ارم | * | قسمتم حق کرد من ز آن شاکرم |
۲۳۵۷ | N | شکر گویم دوست را در خیر و شر | * | ز انکه هست اندر قضا از بد بتر |
۲۳۵۸ | N | چون که قسام اوست کفر آمد گله | * | صبر باید صبر مفتاح الصله |
۲۳۵۹ | N | غیر حق جمله عدویند اوست دوست | * | با عدو از دوست شکوت کی نکوست |
۲۳۶۰ | N | تا دهد دوغم نخواهم انگبین | * | ز انکه هر نعمت غمی دارد قرین |