block:5077
۱۹۲۷ | N | شعله میزد آتش جان سفیه | * | کاتشی بود الولد سر ابیه |
۱۹۲۸ | N | نه غلط گفتم که بد قهر خدا | * | علتی را پیش آوردن چرا |
۱۹۲۹ | N | کار بیعلت مبرا از علل | * | مستمر و مستقر است از ازل |
۱۹۳۰ | N | در کمال صنع پاک مستحث | * | علت حادث چه گنجد یا حدث |
۱۹۳۱ | N | سر اب چه بود اب ما صنع اوست | * | صنع مغز است و اب صورت چو پوست |
۱۹۳۲ | N | عشق دان ای فندق تن دوستت | * | جانت جوید مغز و کوبد پوستت |
۱۹۳۳ | N | دوزخی که پوست باشد دوستش | * | داد بدلنا جلودا پوستش |
۱۹۳۴ | N | معنی و مغزت بر آتش حاکم است | * | لیک آتش را قشورت هیزم است |
۱۹۳۵ | N | کوزهی چوبین که در وی آب جوست | * | قدرت آتش همه بر ظرف اوست |
۱۹۳۶ | N | معنی انسان بر آتش مالک است | * | مالک دوزخ در او کی هالک است |
۱۹۳۷ | N | پس میفزا تو بدن معنی فزا | * | تا چو مالک باشی آتش را کیا |
۱۹۳۸ | N | پوستها بر پوست میافزودهای | * | لاجرم چون پوست اندر دودهای |
۱۹۳۹ | N | ز انکه آتش را علف جز پوست نیست | * | قهر حق آن کبر را پوستین کنی است |
۱۹۴۰ | N | این تکبر از نتیجهی پوست است | * | جاه و مال آن کبر را ز آن دوست است |
۱۹۴۱ | N | این تکبر چیست غفلت از لباب | * | منجمد چون غفلت یخ ز آفتاب |
۱۹۴۲ | N | چون خبر شد ز آفتابش یخ نماند | * | نرم گشت و گرم گشت و تیز راند |
۱۹۴۳ | N | شد ز دید لب جملهی تن طمع | * | خوار و عاشق شد که ذل من طمع |
۱۹۴۴ | N | چون نبیند مغز قانع شد به پوست | * | بند عز من قنع زندان اوست |
۱۹۴۵ | N | عزت اینجا گبری است و ذل دین | * | سنگ تا فانی نشد کی شد نگین |
۱۹۴۶ | N | در مقام سنگی آن گاهی انا | * | وقت مسکین گشتن تست و فنا |
۱۹۴۷ | N | کبر ز آن جوید همیشه جاه و مال | * | که ز سرگین است گلخن را کمال |
۱۹۴۸ | N | کاین دو دایه پوست را افزون کنند | * | شحم و لحم و کبر و نخوت آگنند |
۱۹۴۹ | N | دیده را بر لب لب نفراشتند | * | پوست را ز آن روی لب پنداشتند |
۱۹۵۰ | N | پیشوا ابلیس بود این راه را | * | کاو شکار آمد شبیکهی جاه را |
۱۹۵۱ | N | مال چون مار است و آن جاه اژدها | * | سایهی مردان زمرد این دو را |
۱۹۵۲ | N | ز آن زمرد مار را دیده جهد | * | کور گردد مار و رهرو وا رهد |
۱۹۵۳ | N | چون بر این ره خار بنهاد آن رئیس | * | هر که خست او گفت لعنت بر بلیس |
۱۹۵۴ | N | یعنی این غم بر من از غدر وی است | * | غدر را آن مقتدا سابق پی است |
۱۹۵۵ | N | بعد از او خود قرن بر قرن آمدند | * | جملگان بر سنت او پا زدند |
۱۹۵۶ | N | هر که بنهد سنت بد ای فتا | * | تا در افتد بعد او خلق از عمی |
۱۹۵۷ | N | جمع گردد بر وی آن جملهی بزه | * | کاو سری بودهست و ایشان دم غزه |
۱۹۵۸ | N | لیک آدم چارق و آن پوستین | * | پیش میآورد که هستم ز طین |
۱۹۵۹ | N | چون ایاز آن چارقش مورود بود | * | لاجرم او عاقبت محمود بود |
۱۹۶۰ | N | هست مطلق کارساز نیستی است | * | کارگاه هست کن جز نیست چیست |
۱۹۶۱ | N | بر نوشته هیچ بنویسد کسی | * | یا نهاله کارد اندر مغرسی |
۱۹۶۲ | N | کاغذی جوید که آن بنوشته نیست | * | تخم کارد موضعی که کشته نیست |
۱۹۶۳ | N | تو برادر موضعی ناکشته باش | * | کاغذ اسپید نابنوشته باش |
۱۹۶۴ | N | تا مشرف گردی از ن وَ الْقَلَمِ | * | تا بکارد در تو تخم آن ذو الکرم |
۱۹۶۵ | N | خود از این پالوده نالیسیده گیر | * | مطبخی که دیدهای نادیده گیر |
۱۹۶۶ | N | ز انکه از این پالوده مستیها بود | * | پوستین و چارق از یادت رود |
۱۹۶۷ | N | چون در آید نزع و مرگ آهی کنی | * | ذکر دلق و چارق آن گاهی کنی |
۱۹۶۸ | N | تا نمانی غرق موج زشتیی | * | که نباشد از پناهی پشتیی |
۱۹۶۹ | N | یاد ناری از سفینهی راستین | * | ننگری در چارق و در پوستین |
۱۹۷۰ | N | چون که درمانی به غرقاب فنا | * | پس ظَلَمْنا ورد سازی بر ولا |
۱۹۷۱ | N | دیو گوید بنگرید این خام را | * | سر برید این مرغ بیهنگام را |
۱۹۷۲ | N | دور این خصلت ز فرهنگ ایاز | * | که پدید آید نمازش بینماز |
۱۹۷۳ | N | او خروس آسمان بوده ز پیش | * | نعرههای او همه در وقت خویش |