block:5076
| ۱۹۱۸ | N | باز گردان قصهی عشق ایاز | * | کان یکی گنجی است مالامال راز |
| ۱۹۱۹ | N | میرود هر روز در حجرهی برین | * | تا ببیند چارقی با پوستین |
| ۱۹۲۰ | N | ز انکه هستی سخت مستی آورد | * | عقل از سر شرم از دل میبرد |
| ۱۹۲۱ | N | صد هزاران قرن پیشین را همین | * | مستی هستی بزد ره زین کمین |
| ۱۹۲۲ | N | شد عزازیلی از این مستی بلیس | * | که چرا آدم شود بر من رئیس |
| ۱۹۲۳ | N | خواجهام من نیز و خواجه زادهام | * | صد هنر را قابل و آمادهام |
| ۱۹۲۴ | N | در هنر من از کسی کم نیستم | * | تا بخدمت پیش دشمن بیستم |
| ۱۹۲۵ | N | من ز آتش زادهام او از وحل | * | پیش آتش مر وحل را چه محل |
| ۱۹۲۶ | N | او کجا بود اندر آن دوری که من | * | صدر عالم بودم و فخر زمن |