block:5075
۱۸۹۲ | N | ز انکه پیلم دید هندستان بخواب | * | از خراج اومید بر ده شد خراب |
۱۸۹۳ | N | کیف یاتی النظم لی و القافیه | * | بعد ما ضاعت اصول العافیه |
۱۸۹۴ | N | ما جنون واحد لی فی الشجون | * | بل جنون فی جنون فی جنون |
۱۸۹۵ | N | ذاب جسمی من اشارات الکنی | * | منذ عاینت البقاء فی الفنا |
۱۸۹۶ | N | ای ایاز از عشق تو گشتم چو موی | * | ماندم از قصه تو قصهی من بگوی |
۱۸۹۷ | N | بس فسانهی عشق تو خواندم به جان | * | تو مرا کافسانه گشتستم بخوان |
۱۸۹۸ | N | خود تو میخوانی نه من ای مقتدی | * | من که طورم تو موسی وین صدا |
۱۸۹۹ | N | کوه بیچاره چه داند گفت چیست | * | ز انکه موسی میبداند که تهی است |
۱۹۰۰ | N | کوه میداند به قدر خویشتن | * | اندکی دارد ز لطف روح تن |
۱۹۰۱ | N | تن چو اسطرلاب باشد ز احتساب | * | آیتی از روح همچون آفتاب |
۱۹۰۲ | N | آن منجم چون نباشد چشم تیز | * | شرط باشد مرد اسطرلاب ریز |
۱۹۰۳ | N | تا سطرلابی کند از بهر او | * | تا برد از حالت خورشید بو |
۱۹۰۴ | N | جان کز اسطرلاب جوید او صواب | * | چه قدر داند ز چرخ و آفتاب |
۱۹۰۵ | N | تو که ز اسطرلاب دیده بنگری | * | در جهان دیدن یقین بس قاصری |
۱۹۰۶ | N | تو جهان را قدر دیده دیدهای | * | کو جهان سبلت چرا مالیدهای |
۱۹۰۷ | N | عارفان را سرمهای هست آن بجوی | * | تا که دریا گردد این چشم چو جوی |
۱۹۰۸ | N | ذرهای از عقل و هوش ار با من است | * | این چه سودا و پریشان گفتن است |
۱۹۰۹ | N | چون که مغز من ز عقل و هش تهی است | * | پس گناه من در این تخلیط چیست |
۱۹۱۰ | N | نه گناه او راست که عقلم ببرد | * | عقل جملهی عاقلان پیشش بمرد |
۱۹۱۱ | N | یا مجیر العقل فتان الحجی | * | ما سواک للعقول مرتجی |
۱۹۱۲ | N | ما اشتهیت العقل مذ جننتنی | * | ما حسدت الحسن مذ زینتنی |
۱۹۱۳ | N | هل جنونی فی هواک مستطاب | * | قل بلی و اللَّه یجزیک الثواب |
۱۹۱۴ | N | گر به تازی گوید او ور پارسی | * | گوش و هوشی کو که در فهمش رسی |
۱۹۱۵ | N | بادهی او در خور هر هوش نیست | * | حلقهی او سخرهی هر گوش نیست |
۱۹۱۶ | N | بار دیگر آمدم دیوانهوار | * | رو رو ای جان زود زنجیری بیار |
۱۹۱۷ | N | غیر آن زنجیر زلف دلبرم | * | گر دو صد زنجیر آری بر درم |