vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5073

title of 5073
۱۷۷۲Nدر حدیث آمد که روز رستخیز * امر آید هر یکی تن را که خیز
۱۷۷۳Nنفخ صور امر است از یزدان پاک * که بر آرید ای ذرایر سر ز خاک
۱۷۷۴Nباز آید جان هر یک در بدن * همچو وقت صبح هوش آید به تن
۱۷۷۵Nجان تن خود را شناسد وقت روز * در خراب خود در آید چون کنوز
۱۷۷۶Nجسم خود بشناسد و در وی رود * جان زرگر سوی درزی کی رود
۱۷۷۷Nجان عالم سوی عالم می‌دود * روح ظالم سوی ظالم می‌دود
۱۷۷۸Nکه شناسا کردشان علم اله * همچو بره و میش وقت صبحگاه
۱۷۷۹Nپای کفش خود شناسد در ظلم * چون نداند جان تن خود ای صنم
۱۷۸۰Nصبح حشر کوچک است ای مستجیر * حشر اکبر را قیاس از وی بگیر
۱۷۸۱Nآن چنان که جان بپرد سوی طین * نامه پرد تا یسار و تا یمین
۱۷۸۲Nدر کفش بنهند نامه‌ی بخل و جود * فسق و تقوی آن چه دی خو کرده بود
۱۷۸۳Nچون شود بیدار از خواب او سحر * باز آید سوی او آن خیر و شر
۱۷۸۴Nگر ریاضت داده باشد خوی خویش * وقت بیداری همان آید به پیش
۱۷۸۵Nور بد او دی خام و زشت و در ضلال * چون عزا نامه سیه یابد شمال
۱۷۸۶Nور بد او دی پاک و با تقوی و دین * وقت بیداری برد در ثمین
۱۷۸۷Nهست ما را خواب و بیداری ما * بر نشان مرگ و محشر دو گوا
۱۷۸۸Nحشر اصغر حشر اکبر را نمود * مرگ اصغر مرگ اکبر را زدود
۱۷۸۹Nلیک این نامه خیال است و نهان * و آن شود در حشر اکبر بس عیان
۱۷۹۰Nاین خیال اینجا نهان پیدا اثر * زین خیال آن جا برویاند صور
۱۷۹۱Nدر مهندس بین خیال خانه‌ای * در دلش چون در زمینی دانه‌ای
۱۷۹۲Nآن خیال از اندرون آید برون * چون زمین که زاید از تخم درون
۱۷۹۳Nهر خیالی کاو کند در دل وطن * روز محشر صورتی خواهد شدن
۱۷۹۴Nچون خیال آن مهندس در ضمیر * چون نبات اندر زمین دانه گیر
۱۷۹۵Nمخلصم زین هر دو محشر قصه‌ای است * مومنان را در بیانش حصه‌ای است
۱۷۹۶Nچون بر آید آفتاب رستخیز * بر جهند از خاک زشت و خوب تیز
۱۷۹۷Nسوی دیوان قضا پویان شوند * نقد نیک و بد به کوره می‌روند
۱۷۹۸Nنقد نیکو شادمان و ناز ناز * نقد قلب اندر زحیر و در گداز
۱۷۹۹Nلحظه لحظه امتحانها می‌رسد * سر دلها می‌نماید در جسد
۱۸۰۰Nچون ز قندیل آب و روغن گشته فاش * یا چو خاکی که بروید سرهاش
۱۸۰۱Nاز پیاز و گندنا و کوکنار * سر دی پیدا کند دست بهار
۱۸۰۲Nآن یکی سر سبز نحن المتقون * و آن دگر همچون بنفشه سر نگون
۱۸۰۳Nچشمها بیرون جهیده از خطر * گشته ده چشمه ز بیم مستقر
۱۸۰۴Nباز مانده دیده‌ها در انتظار * تا که نامه ناید از سوی یسار
۱۸۰۵Nچشم گردان سوی راست و سوی چپ * ز انکه نبود بخت نامه‌ی راست زپ
۱۸۰۶Nنامه‌ای آید به دست بنده‌ای * سر سیه از جرم و فسق آگنده‌ای
۱۸۰۷Nاندر او یک خیر و یک توفیق نه * جز که آزار دل صدیق نه
۱۸۰۸Nپر ز سر تا پای زشتی و گناه * تسخر و خنبک زدن بر اهل راه
۱۸۰۹Nآن دغل کاری و دزدیهای او * و آن چو فرعونان انا و انای او
۱۸۱۰Nچون بخواند نامه‌ی خود آن ثقیل * داند او که سوی زندان شد رحیل
۱۸۱۱Nپس روان گردد چو دزدان سوی دار * جرم پیدا بسته راه اعتذار
۱۸۱۲Nآن هزاران حجت و گفتار بد * بر دهانش گشته چون مسمار بد
۱۸۱۳Nرخت دزدی بر تن و در خانه‌اش * گشته پیدا گم شده افسانه‌اش
۱۸۱۴Nپس روان گردد به زندان سعیر * که نباشد خار را ز آتش گزیر
۱۸۱۵Nچون موکل آن ملایک پیش و پس * بوده پنهان گشته پیدا چون عسس
۱۸۱۶Nمی‌برندش می‌سپوزندش به نیش * که برو ای سگ به کهدانهای خویش
۱۸۱۷Nمی‌کشد پا بر سر هر راه او * تا بود که بر جهد ز آن چاه او
۱۸۱۸Nمنتظر می‌ایستد تن می‌زند * در امیدی روی واپس می‌کند
۱۸۱۹Nاشک می‌بارد چو باران خزان * خشک اومیدی چه دارد او جز آن
۱۸۲۰Nهر زمانی روی واپس می‌کند * رو به درگاه مقدس می‌کند
۱۸۲۱Nپس ز حق امر آید از اقلیم نور * که بگوییدش که ای بطال عور
۱۸۲۲Nانتظار چیستی ای کان شر * رو چه واپس می‌کنی ای خیره‌سر
۱۸۲۳Nنامه‌ات آن است کت آمد به دست * ای خدا آزار و ای شیطان‌پرست
۱۸۲۴Nچون بدیدی نامه‌ی کردار خویش * چه نگری پس بین جزای کار خویش
۱۸۲۵Nبی‌هده چه مول مولی می‌زنی * در چنین چه کو امید روشنی
۱۸۲۶Nنه ترا از روی ظاهر طاعتی * نه ترا در سر و باطن نیتی
۱۸۲۷Nنه ترا شبها مناجات و قیام * نه ترا در روز پرهیز و صیام
۱۸۲۸Nنه ترا حفظ زبان ز آزار کس * نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
۱۸۲۹Nپیش چه بود یاد مرگ و نزع خویش * پس چه باشد مردن یاران ز پیش
۱۸۳۰Nنه ترا بر ظلم توبه‌ی پر خروش * ای دغا گندم نمای جو فروش
۱۸۳۱Nچون ترازوی تو کژ بود و دغا * راست چون جویی ترازوی جزا
۱۸۳۲Nچون که پای چپ بدی در غدر و کاست * نامه چون آید ترا در دست راست
۱۸۳۳Nچون جزا سایه‌ست ای قد تو خم * سایه‌ی تو کژ فتد در پیش هم
۱۸۳۴Nزین قبل آید خطابات درشت * که شود که را از آن هم گوژ پشت
۱۸۳۵Nبنده گوید آن چه فرمودی بیان * صد چنانم صد چنانم صد چنان
۱۸۳۶Nخود تو پوشیدی بترها را به حلم * ور نه می‌دانی فضیحت‌ها به علم
۱۸۳۷Nلیک بیرون از جهاد و فعل خویش * از ورای خیر و شر و کفر و کیش
۱۸۳۸Nوز نیاز عاجزانه‌ی خویشتن * وز خیال و وهم من یا صد چو من
۱۸۳۹Nبودم اومیدی به محض لطف تو * از ورای راست باشی یا عتو
۱۸۴۰Nبخشش محضی ز لطف بی‌عوض * بودم اومید ای کریم بی‌غرض
۱۸۴۱Nرو سپس کردم بدان محض کرم * سوی فعل خویشتن می‌ننگرم
۱۸۴۲Nسوی آن اومید کردم روی خویش * که وجودم داده‌ای از پیش پیش
۱۸۴۳Nخلعت هستی بدادی رایگان * من همیشه معتمد بودم بر آن
۱۸۴۴Nچون شمارد جرم خود را و خطا * محض بخشایش در آید در عطا
۱۸۴۵Nکای ملایک باز آریدش به ما * که بده‌ستش چشم دل سوی رجا
۱۸۴۶Nلاابالی‌وار آزادش کنیم * و آن خطاها را همه خط بر زنیم
۱۸۴۷Nلاابالی مر کسی را شد مباح * کش زبان نبود ز غدر و از صلاح
۱۸۴۸Nآتشی خوش بر فروزیم از کرم * تا نماند جرم و زلت بیش و کم
۱۸۴۹Nآتشی کز شعله‌اش کمتر شرار * می‌بسوزد جرم و جبر و اختیار
۱۸۵۰Nشعله در بنگاه انسانی زنیم * خار را گلزار روحانی کنیم
۱۸۵۱Nما فرستادیم از چرخ نهم * کیمیا یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ
۱۸۵۲Nخود چه باشد پیش نور مستقر * کر و فر اختیار بو البشر
۱۸۵۳Nگوشت پاره آلت گویای او * پیه پاره منظر بینای او
۱۸۵۴Nمسمع او آن دو پاره استخوان * مدرکش دو قطره خون یعنی جنان
۱۸۵۵Nکرمکی و از قذر آگنده‌ای * طمطراقی در جهان افکنده‌ای
۱۸۵۶Nاز منی بودی منی را واگذار * ای ایاز آن پوستین را یاد دار