vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5070

title of 5070
۱۷۱۰Nگفت یزدان آن که باشد اصل دان * پس ترا کی بیند او اندر میان
۱۷۱۱Nگر چه خویش از عامه پنهان کرده‌ای * پیش روشن دیده‌گان هم پرده‌ای
۱۷۱۲Nدان که ایشان را شکر باشد اجل * چون نظرشان مست باشد در دول
۱۷۱۳Nتلخ نبود پیش ایشان مرگ تن * چون روند از چاه و زندان در چمن
۱۷۱۴Nوا رهیدند از جهان پیچ پیچ * کس نگرید بر فوات هیچ هیچ
۱۷۱۵Nبرج زندان را شکست ارکانیی * هیچ از او رنجد دل زندانیی
۱۷۱۶Nکای دریغ این سنگ مرمر را شکست * تا روان و جان ما از حبس رست
۱۷۱۷Nآن رخام خوب و آن سنگ شریف * برج زندان را بهی بود و الیف
۱۷۱۸Nچون شکستش تا که زندانی برست * دست او در جرم این باید شکست
۱۷۱۹Nهیچ زندانی نگوید این فشار * جز کسی کز حبس آرندش به دار
۱۷۲۰Nتلخ کی باشد کسی را کش برند * از میان زهر ماران سوی قند
۱۷۲۱Nجان مجرد گشته از غوغای تن * می‌پرد با پر دل بی‌پای تن
۱۷۲۲Nهمچو زندانی چه کاندر شبان * خسبد و بیند به خواب او گلستان
۱۷۲۳Nگوید ای یزدان مرا در تن مبر * تا در این گلشن کنم من کر و فر
۱۷۲۴Nگویدش یزدان دعا شد مستجاب * وا مرو و الله اعلم بالصواب
۱۷۲۵Nاین چنین خوابی ببین چون خوش بود * مرگ نادیده به جنت در رود
۱۷۲۶Nهیچ او حسرت خورد بر انتباه * بر تن با سلسله در قعر چاه
۱۷۲۷Nمومنی آخر در آ در صف رزم * که ترا بر آسمان بوده ست بزم
۱۷۲۸Nبر امید راه بالا کن قیام * همچو شمعی پیش محراب ای غلام
۱۷۲۹Nاشک می‌بار و همی‌سوز از طلب * همچو شمع سر بریده جمله شب
۱۷۳۰Nلب فرو بند از طعام و از شراب * سوی خوان آسمانی کن شتاب
۱۷۳۱Nدم‌به‌دم بر آسمان می‌دار امید * در هوای آسمان رقصان چو بید
۱۷۳۲Nدم‌به‌دم از آسمان می‌آیدت * آب و آتش رزق می‌افزایدت
۱۷۳۳Nگر ترا آن جا برد نبود عجب * منگر اندر عجز و بنگر در طلب
۱۷۳۴Nکاین طلب در تو گروگان خداست * ز انکه هر طالب به مطلوبی سزاست
۱۷۳۵Nجهد کن تا این طلب افزون شود * تا دلت زین چاه تن بیرون شود
۱۷۳۶Nخلق گوید مرد مسکین آن فلان * تو بگویی زنده‌ام ای غافلان
۱۷۳۷Nگر تن من همچو تنها خفته است * هشت جنت در دلم بشکفته است
۱۷۳۸Nجان چو خفته در گل و نسرین بود * چه غم است ار تن در آن سرگین بود
۱۷۳۹Nجان خفته چه خبر دارد ز تن * کاو به گلشن خفت یا در گولخن
۱۷۴۰Nمی‌زند جان در جهان آبگون * نعره‌ی‌ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ
۱۷۴۱Nگر نخواهد زیست جان بی‌این بدن * پس فلک ایوان کی خواهد بدن
۱۷۴۲Nگر نخواهد بی‌بدن جان تو زیست * فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ‌ روزی کیست