block:5065
۱۵۸۱ | N | گفت میکاییل را تو رو به زیر | * | مشت خاکی در ربا از وی چو شیر |
۱۵۸۲ | N | چون که میکاییل شد تا خاکدان | * | دست کرد او تا که برباید از آن |
۱۵۸۳ | N | خاک لرزید و در آمد در گریز | * | گفت او لابه کنان و اشک ریز |
۱۵۸۴ | N | سینه سوزان لابه کرد و اجتهاد | * | با سرشک پر ز خون سوگند داد |
۱۵۸۵ | N | که به یزدان لطیف بیندید | * | که بکردت حامل عرش مجید |
۱۵۸۶ | N | کیل ارزاق جهان را مشرفی | * | تشنگان فضل را تو مغرفی |
۱۵۸۷ | N | ز انکه میکاییل از کیل اشتقاق | * | دارد و کیال شد در ارتزاق |
۱۵۸۸ | N | که امانم ده مرا آزاد کن | * | بین که خون آلود میگویم سخن |
۱۵۸۹ | N | معدن رحم اله آمد ملک | * | گفت چون ریزم بر آن ریش این نمک |
۱۵۹۰ | N | همچنان که معدن قهر است دیو | * | که بر آورد از بنی آدم غریو |
۱۵۹۱ | N | سبق رحمت بر غضب هست ای فتا | * | لطف غالب بود در وصف خدا |
۱۵۹۲ | N | بندگان دارند لا بد خوی او | * | مشکهاشان پر ز آب جوی او |
۱۵۹۳ | N | آن رسول حق قلاووز سلوک | * | گفت الناس علی دین الملوک |
۱۵۹۴ | N | رفت میکاییل سوی رب دین | * | خالی از مقصود دست و آستین |
۱۵۹۵ | N | گفت ای دانای سر و شاه فرد | * | خاکم از زاری و گریه بسته کرد |
۱۵۹۶ | N | آب دیده پیش تو با قدر بود | * | من نتانستم که آرم ناشنود |
۱۵۹۷ | N | آه و زاری پیش تو بس قدر داشت | * | من نتانستم حقوق آن گذاشت |
۱۵۹۸ | N | پیش تو بس قدر دارد چشم تر | * | من چگونه گشتمی استیزهگر |
۱۵۹۹ | N | دعوت زاری است روزی پنج بار | * | بنده را که در نماز آ و بزار |
۱۶۰۰ | N | نعرهی موذن که حی علی الفلاح | * | و آن فلاح این زاری است و اقتراح |
۱۶۰۱ | N | آن که خواهی کز غمش خسته کنی | * | راه زاری بر دلش بسته کنی |
۱۶۰۲ | N | تا فرو آید بلا بیدافعی | * | چون نباشد از تضرع شافعی |
۱۶۰۳ | N | وان که خواهی کز بلایش واخری | * | جان او را در تضرع آوری |
۱۶۰۴ | N | گفته ای اندر نبی کان امتان | * | که بر ایشان آمد آن قهر گران |
۱۶۰۵ | N | چون تضرع مینکردند آن نفس | * | تا بلا زیشان بگشتی باز پس |
۱۶۰۶ | N | لیک دلهاشان چو قاسی گشته بود | * | آن گنههاشان عبادت مینمود |
۱۶۰۷ | N | تا نداند خویش را مجرم عنید | * | آب از چشمش کجا داند دوید |