vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5062

title of 5062
۱۴۷۳Nبود مردی صالحی ربانیی * عقل کامل داشت و پایان دانیی
۱۴۷۴Nدر ده ضروان به نزدیک یمن * شهره اندر صدقه و خلق حسن
۱۴۷۵Nکعبه‌ی درویش بودی کوی او * آمدندی مستمندان سوی او
۱۴۷۶Nهم ز خوشه عشر دادی بی‌ریا * هم ز گندم چون شدی از که جدا
۱۴۷۷Nآرد گشتی عشر دادی هم از آن * نان شدی عشر دگر دادی ز نان
۱۴۷۸Nعشر هر دخلی فرو نگذاشتی * چار باره دادی ز آن چه کاشتی
۱۴۷۹Nبس وصیتها بگفتی هر زمان * جمع فرزندان خود را آن جوان
۱۴۸۰Nاللَّه اللَّه قسم مسکین بعد من * وا مگیریدش ز حرص خویشتن
۱۴۸۱Nتا بماند بر شما کشت و ثمار * در پناه طاعت حق پایدار
۱۴۸۲Nدخلها و میوه‌ها جمله ز غیب * حق فرستاده‌ست بی‌تخمین و ریب
۱۴۸۳Nدر محل دخل اگر خرجی کنی * درگه سود است سودی بر زنی
۱۴۸۴Nترک اغلب دخل را در کشتزار * باز کارد که وی است اصل ثمار
۱۴۸۵Nبیشتر کارد خورد ز آن اندکی * که ندارد در بروییدن شکی
۱۴۸۶Nز ان بیفشاند به کشتن ترک دست * کان غله‌ش هم ز آن زمین حاصل شده است
۱۴۸۷Nکفشگر هم آن چه افزاید ز نان * می‌خرد چرم و ادیم و سختیان
۱۴۸۸Nکه اصول دخلم اینها بوده‌اند * هم ز اینها می‌گشاید رزق بند
۱۴۸۹Nدخل از آن جا آمده‌ستش لاجرم * هم در آن جا می‌کند داد و کرم
۱۴۹۰Nاین زمین و سختیان پرده‌ست و بس * اصل روزی از خدا دان هر نفس
۱۴۹۱Nچون بکاری در زمین اصل کار * تا بروید هر یکی را صد هزار
۱۴۹۲Nگیرم اکنون تخم را گر کاشتی * در زمینی که سبب پنداشتی
۱۴۹۳Nچون دو سه سال آن نروید چون کنی * جز که در لابه و دعا کف در زنی
۱۴۹۴Nدست بر سر می‌زنی پیش اله * دست و سر بر دادن رزقش گواه
۱۴۹۵Nتا بدانی اصل اصل رزق اوست * تا همو را جوید آن که رزق جوست
۱۴۹۶Nرزق از وی جو مجو از زید و عمر * مستی از وی جو مجو از بنگ و خمر
۱۴۹۷Nتوانگری زو خواه نه از گنج و مال * نصرت از وی خواه نه از عم و خال
۱۴۹۸Nعاقبت زینها بخواهی ماندن * هین که را خواهی در آن دم خواندن
۱۴۹۹Nاین دم او را خوان و باقی را بمان * تا تو باشی وارث ملک جهان
۱۵۰۰Nچون‌ یَفِرُّ الْمَرْءُ آید مِنْ أَخِیهِ * یهرب المولود یوما من ابیه
۱۵۰۱Nز آن شود هر دوست آن ساعت عدو * که بت تو بود و از ره مانع او
۱۵۰۲Nروی از نقاش رو می‌تافتی * چون ز نقشی انس دل می‌یافتی
۱۵۰۳Nاین دم ار یارانت با تو ضد شوند * وز تو بر گردند و در خصمی روند
۱۵۰۴Nهین بگو نک روز من پیروز شد * آن چه فردا خواست شد امروز شد
۱۵۰۵Nضد من گشتند اهل این سرا * تا قیامت عین شد پیشین مرا
۱۵۰۶Nپیش از آن که روزگار خود برم * عمر با ایشان به پایان آورم
۱۵۰۷Nکاله‌ی معیوب بخریده بدم * شکر کز عیبش پگه واقف شدم
۱۵۰۸Nپیش از آن کز دست سرمایه شدی * عاقبت معیوب بیرون آمدی
۱۵۰۹Nمال رفته عمر رفته ای نسیب * مال و جان داده پی کاله‌ی معیب
۱۵۱۰Nرخت دادم زر قلبی بستدم * شاد شادان سوی خانه می‌شدم
۱۵۱۱Nشکر کاین زر قلب پیدا شد کنون * پیش از آن که عمر بگذشتی فزون
۱۵۱۲Nقلب ماندی تا ابد در گردنم * حیف بودی عمر ضایع کردنم
۱۵۱۳Nچون پگه تر قلبی او رو نمود * پای خود زو واکشم من زود زود
۱۵۱۴Nیار تو چون دشمنی پیدا کند * گر حقد و رشک او بیرون زند
۱۵۱۵Nتو از آن اعراض او افغان مکن * خویشتن را ابله و نادان مکن
۱۵۱۶Nبلکه شکر حق کن و نان بخش کن * که نگشتی در جوال او کهن
۱۵۱۷Nاز جوالش زود بیرون آمدی * تا بجویی یار صدق سرمدی
۱۵۱۸Nنازنین یاری که بعد از مرگ تو * رشته‌ی یاری او گردد سه تو
۱۵۱۹Nآن مگر سلطان بود شاه رفیع * یا بود مقبول سلطان و شفیع
۱۵۲۰Nرستی از قلاب و سالوس و دغل * غر او دیدی عیان پیش از اجل
۱۵۲۱Nاین جفای خلق با تو در جهان * گر بدانی گنج زر آمد نهان
۱۵۲۲Nخلق را با تو چنین بد خو کنند * تا ترا ناچار رو آن سو کنند
۱۵۲۳Nاین یقین دان که در آخر جمله‌شان * خصم گردند و عدو و سرکشان
۱۵۲۴Nتو بمانی با فغان اندر لحد * لا تذرنی فرد خواهان از احد
۱۵۲۵Nای جفایت به ز عهد وافیان * هم ز داد تست شهد وافیان
۱۵۲۶Nبشنو از عقل خود ای انبار دار * گندم خود را به ارض اللَّه سپار
۱۵۲۷Nتا شود ایمن ز دزد و از شپش * دیو را با دیوچه زوتر بکش
۱۵۲۸Nکاو همی‌ترساندت هر دم ز فقر * همچو کبکش صید کن ای نره صقر
۱۵۲۹Nباز سلطان عزیز کامیار * ننگ باشد که کند کبکش شکار
۱۵۳۰Nبس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت * چون زمینشان شوره بد سودی نداشت
۱۵۳۱Nگر چه ناصح را بود صد داعیه * پند را اذنی بباید واعیه
۱۵۳۲Nتو به صد تلطیف پندش می‌دهی * او ز پندت می‌کند پهلو تهی
۱۵۳۳Nیک کس نامستمع ز استیز و رد * صد کس گوینده را عاجز کند
۱۵۳۴Nز انبیا ناصح‌تر و خوش لهجه‌تر * کی بود که گرفت دمشان در حجر
۱۵۳۵Nز انچه کوه و سنگ در کار آمدند * می‌نشد بد بخت را بگشاده بند
۱۵۳۶Nآن چنان دلها که بدشان ما و من * نعتشان شد بل‌ أَشَدُّ قَسْوَةً