block:5062
| ۱۴۷۳ | N | بود مردی صالحی ربانیی | * | عقل کامل داشت و پایان دانیی |
| ۱۴۷۴ | N | در ده ضروان به نزدیک یمن | * | شهره اندر صدقه و خلق حسن |
| ۱۴۷۵ | N | کعبهی درویش بودی کوی او | * | آمدندی مستمندان سوی او |
| ۱۴۷۶ | N | هم ز خوشه عشر دادی بیریا | * | هم ز گندم چون شدی از که جدا |
| ۱۴۷۷ | N | آرد گشتی عشر دادی هم از آن | * | نان شدی عشر دگر دادی ز نان |
| ۱۴۷۸ | N | عشر هر دخلی فرو نگذاشتی | * | چار باره دادی ز آن چه کاشتی |
| ۱۴۷۹ | N | بس وصیتها بگفتی هر زمان | * | جمع فرزندان خود را آن جوان |
| ۱۴۸۰ | N | اللَّه اللَّه قسم مسکین بعد من | * | وا مگیریدش ز حرص خویشتن |
| ۱۴۸۱ | N | تا بماند بر شما کشت و ثمار | * | در پناه طاعت حق پایدار |
| ۱۴۸۲ | N | دخلها و میوهها جمله ز غیب | * | حق فرستادهست بیتخمین و ریب |
| ۱۴۸۳ | N | در محل دخل اگر خرجی کنی | * | درگه سود است سودی بر زنی |
| ۱۴۸۴ | N | ترک اغلب دخل را در کشتزار | * | باز کارد که وی است اصل ثمار |
| ۱۴۸۵ | N | بیشتر کارد خورد ز آن اندکی | * | که ندارد در بروییدن شکی |
| ۱۴۸۶ | N | ز ان بیفشاند به کشتن ترک دست | * | کان غلهش هم ز آن زمین حاصل شده است |
| ۱۴۸۷ | N | کفشگر هم آن چه افزاید ز نان | * | میخرد چرم و ادیم و سختیان |
| ۱۴۸۸ | N | که اصول دخلم اینها بودهاند | * | هم ز اینها میگشاید رزق بند |
| ۱۴۸۹ | N | دخل از آن جا آمدهستش لاجرم | * | هم در آن جا میکند داد و کرم |
| ۱۴۹۰ | N | این زمین و سختیان پردهست و بس | * | اصل روزی از خدا دان هر نفس |
| ۱۴۹۱ | N | چون بکاری در زمین اصل کار | * | تا بروید هر یکی را صد هزار |
| ۱۴۹۲ | N | گیرم اکنون تخم را گر کاشتی | * | در زمینی که سبب پنداشتی |
| ۱۴۹۳ | N | چون دو سه سال آن نروید چون کنی | * | جز که در لابه و دعا کف در زنی |
| ۱۴۹۴ | N | دست بر سر میزنی پیش اله | * | دست و سر بر دادن رزقش گواه |
| ۱۴۹۵ | N | تا بدانی اصل اصل رزق اوست | * | تا همو را جوید آن که رزق جوست |
| ۱۴۹۶ | N | رزق از وی جو مجو از زید و عمر | * | مستی از وی جو مجو از بنگ و خمر |
| ۱۴۹۷ | N | توانگری زو خواه نه از گنج و مال | * | نصرت از وی خواه نه از عم و خال |
| ۱۴۹۸ | N | عاقبت زینها بخواهی ماندن | * | هین که را خواهی در آن دم خواندن |
| ۱۴۹۹ | N | این دم او را خوان و باقی را بمان | * | تا تو باشی وارث ملک جهان |
| ۱۵۰۰ | N | چون یَفِرُّ الْمَرْءُ آید مِنْ أَخِیهِ | * | یهرب المولود یوما من ابیه |
| ۱۵۰۱ | N | ز آن شود هر دوست آن ساعت عدو | * | که بت تو بود و از ره مانع او |
| ۱۵۰۲ | N | روی از نقاش رو میتافتی | * | چون ز نقشی انس دل مییافتی |
| ۱۵۰۳ | N | این دم ار یارانت با تو ضد شوند | * | وز تو بر گردند و در خصمی روند |
| ۱۵۰۴ | N | هین بگو نک روز من پیروز شد | * | آن چه فردا خواست شد امروز شد |
| ۱۵۰۵ | N | ضد من گشتند اهل این سرا | * | تا قیامت عین شد پیشین مرا |
| ۱۵۰۶ | N | پیش از آن که روزگار خود برم | * | عمر با ایشان به پایان آورم |
| ۱۵۰۷ | N | کالهی معیوب بخریده بدم | * | شکر کز عیبش پگه واقف شدم |
| ۱۵۰۸ | N | پیش از آن کز دست سرمایه شدی | * | عاقبت معیوب بیرون آمدی |
| ۱۵۰۹ | N | مال رفته عمر رفته ای نسیب | * | مال و جان داده پی کالهی معیب |
| ۱۵۱۰ | N | رخت دادم زر قلبی بستدم | * | شاد شادان سوی خانه میشدم |
| ۱۵۱۱ | N | شکر کاین زر قلب پیدا شد کنون | * | پیش از آن که عمر بگذشتی فزون |
| ۱۵۱۲ | N | قلب ماندی تا ابد در گردنم | * | حیف بودی عمر ضایع کردنم |
| ۱۵۱۳ | N | چون پگه تر قلبی او رو نمود | * | پای خود زو واکشم من زود زود |
| ۱۵۱۴ | N | یار تو چون دشمنی پیدا کند | * | گر حقد و رشک او بیرون زند |
| ۱۵۱۵ | N | تو از آن اعراض او افغان مکن | * | خویشتن را ابله و نادان مکن |
| ۱۵۱۶ | N | بلکه شکر حق کن و نان بخش کن | * | که نگشتی در جوال او کهن |
| ۱۵۱۷ | N | از جوالش زود بیرون آمدی | * | تا بجویی یار صدق سرمدی |
| ۱۵۱۸ | N | نازنین یاری که بعد از مرگ تو | * | رشتهی یاری او گردد سه تو |
| ۱۵۱۹ | N | آن مگر سلطان بود شاه رفیع | * | یا بود مقبول سلطان و شفیع |
| ۱۵۲۰ | N | رستی از قلاب و سالوس و دغل | * | غر او دیدی عیان پیش از اجل |
| ۱۵۲۱ | N | این جفای خلق با تو در جهان | * | گر بدانی گنج زر آمد نهان |
| ۱۵۲۲ | N | خلق را با تو چنین بد خو کنند | * | تا ترا ناچار رو آن سو کنند |
| ۱۵۲۳ | N | این یقین دان که در آخر جملهشان | * | خصم گردند و عدو و سرکشان |
| ۱۵۲۴ | N | تو بمانی با فغان اندر لحد | * | لا تذرنی فرد خواهان از احد |
| ۱۵۲۵ | N | ای جفایت به ز عهد وافیان | * | هم ز داد تست شهد وافیان |
| ۱۵۲۶ | N | بشنو از عقل خود ای انبار دار | * | گندم خود را به ارض اللَّه سپار |
| ۱۵۲۷ | N | تا شود ایمن ز دزد و از شپش | * | دیو را با دیوچه زوتر بکش |
| ۱۵۲۸ | N | کاو همیترساندت هر دم ز فقر | * | همچو کبکش صید کن ای نره صقر |
| ۱۵۲۹ | N | باز سلطان عزیز کامیار | * | ننگ باشد که کند کبکش شکار |
| ۱۵۳۰ | N | بس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت | * | چون زمینشان شوره بد سودی نداشت |
| ۱۵۳۱ | N | گر چه ناصح را بود صد داعیه | * | پند را اذنی بباید واعیه |
| ۱۵۳۲ | N | تو به صد تلطیف پندش میدهی | * | او ز پندت میکند پهلو تهی |
| ۱۵۳۳ | N | یک کس نامستمع ز استیز و رد | * | صد کس گوینده را عاجز کند |
| ۱۵۳۴ | N | ز انبیا ناصحتر و خوش لهجهتر | * | کی بود که گرفت دمشان در حجر |
| ۱۵۳۵ | N | ز انچه کوه و سنگ در کار آمدند | * | مینشد بد بخت را بگشاده بند |
| ۱۵۳۶ | N | آن چنان دلها که بدشان ما و من | * | نعتشان شد بل أَشَدُّ قَسْوَةً |