block:5060
۱۴۳۰ | N | طوطیی در آینه میبیند او | * | عکس خود را پیش او آورده رو |
۱۴۳۱ | N | در پس آیینه آن استا نهان | * | حرف میگوید ادیب خوش زبان |
۱۴۳۲ | N | طوطیک پنداشته کین گفت پست | * | گفتن طوطی است کاندر آینه است |
۱۴۳۳ | N | پس ز جنس خویش آموزد سخن | * | بیخبر از مکر آن گرگ کهن |
۱۴۳۴ | N | از پس آیینه میآموزدش | * | ور نه ناموزد جز از جنس خودش |
۱۴۳۵ | N | گفت را آموخت ز آن مرد هنر | * | لیک از معنی و سرش بیخبر |
۱۴۳۶ | N | از بشر بگرفت منطق یک به یک | * | از بشر جز این چه داند طوطیک |
۱۴۳۷ | N | همچنان در آینهی جسم ولی | * | خویش را بیند مرید ممتلی |
۱۴۳۸ | N | از پس آیینه عقل کل را | * | کی ببیند وقت گفت و ماجرا |
۱۴۳۹ | N | او گمان دارد که میگوید بشر | * | و آن دگر سر است و او ز آن بیخبر |
۱۴۴۰ | N | حرف آموزد ولی سر قدیم | * | او نداند طوطی است او نی ندیم |
۱۴۴۱ | N | هم صفیر مرغ آموزند خلق | * | کاین سخن کار دهان افتاد و حلق |
۱۴۴۲ | N | لیک از معنی مرغان بیخبر | * | جز سلیمان قرانی خوش نظر |
۱۴۴۳ | N | حرف درویشان بس آموختند | * | منبر و محفل بدان افروختند |
۱۴۴۴ | N | یا بجز آن حرفشان روزی نبود | * | یا در آخر رحمت آمد ره نمود |