vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5059

title of 5059
۱۳۳۳Nیک کنیزک یک خری بر خود فگند * از وفور شهوت و فرط گزند
۱۳۳۴Nآن خر نر را به گان خو کرده بود * خر جماع آدمی پی برده بود
۱۳۳۵Nیک کدویی بود حیلت سازه را * در نرش کردی پی اندازه را
۱۳۳۶Nدر ذکر کردی کدو را آن عجوز * تا رود نیم ذکر وقت سپوز
۱۳۳۷Nگر همه کیر خر اندر وی رود * آن رحم و آن روده‌ها ویران شود
۱۳۳۸Nخر همی‌شد لاغر و خاتون او * مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو
۱۳۳۹Nنعل بندان را نمود آن خر که چیست * علت او که نتیجه‌اش لاغری است
۱۳۴۰Nهیچ علت اندر او ظاهر نشد * هیچ کس از سر آن مخبر نشد
۱۳۴۱Nدر تفحص اندر افتاد او به جد * شد تفحص را دمادم مستعد
۱۳۴۲Nجد را باید که جان بنده بود * ز انکه جد جوینده یابنده بود
۱۳۴۳Nچون تفحص کرد از حال اشک * دید خفته زیر خر آن نرگسک
۱۳۴۴Nاز شکاف در بدید آن حال را * بس عجب آمد از آن آن زال را
۱۳۴۵Nخر همی‌گاید کنیزک را چنان * که به عقل و رسم مردان با زنان
۱۳۴۶Nدر حسد شد گفت چون این ممکن است * پس من اولیتر که خر ملک من است
۱۳۴۷Nخر مهذب گشته و آموخته * خوان نهادست و چراغ افروخته
۱۳۴۸Nکرد نادیده و در خانه بکوفت * کای کنیزک چند خواهی خانه روفت
۱۳۴۹Nاز پی رو پوش می‌گفت این سخن * کای کنیزک آمدم در باز کن
۱۳۵۰Nکرد خاموش و کنیزک را نگفت * راز را از بهر طمع خود نهفت
۱۳۵۱Nپس کنیزک جمله آلات فساد * کرد پنهان پیش شد در را گشاد
۱۳۵۲Nرو ترش کرد و دو دیده پر ز نم * لب فرو مالید یعنی صایمم
۱۳۵۳Nدر کف او نرمه جارویی که من * خانه را می‌روفتم بهر عطن
۱۳۵۴Nچون که با جاروب در را واگشاد * گفت خاتون زیر لب کای اوستاد
۱۳۵۵Nرو ترش کردی و جارویی به کف * چیست آن خر بر گسسته از علف
۱۳۵۶Nنیم کاره و خشمگین جنبان ذکر * ز انتظار تو دو چشمش سوی در
۱۳۵۷Nزیر لب گفت این نهان کرد از کنیز * داشتش آن دم چو بی‌جرمان عزیز
۱۳۵۸Nبعد از آن گفتش که چادر نه به سر * رو فلان خانه ز من پیغام بر
۱۳۵۹Nاین چنین گو وین چنین کن و آن چنان * مختصر کردم من افسانه‌ی زنان
۱۳۶۰Nآن چه مقصود است مغز آن بگیر * چون به راهش کرد آن زال ستیر
۱۳۶۱Nبود از مستی شهوت شادمان * در فرو بست و همی‌گفت آن زمان
۱۳۶۲Nیافتم خلوت زنم از شکر بانگ * رسته‌ام از چار دانگ و از دو دانگ
۱۳۶۳Nاز طرب گشته بز آن زن هزار * در شرار شهوت خر بی‌قرار
۱۳۶۴Nچه بز آن کان شهوت او را بز گرفت * بز گرفتن گیج را نبود شگفت
۱۳۶۵Nمیل شهوت کرد کند دل را و کور * تا نماید خر چو یوسف نار نور
۱۳۶۶Nای بسا سر مست نار و نار جو * خویشتن را نور مطلق داند او
۱۳۶۷Nجز مگر بنده‌ی خدا یا جذب حق * با رهش آرد بگرداند ورق
۱۳۶۸Nتا بداند کان خیال ناریه * در طریقت نیست الا عاریه
۱۳۶۹Nزشتها را خوب بنماید شره * نیست چون شهوت بتر ز آفات ره
۱۳۷۰Nصد هزاران نام خوش را کرد ننگ * صد هزاران زیرکان را کرد دنگ
۱۳۷۱Nچون خری را یوسف مصری نمود * یوسفی را چون نماید آن جهود
۱۳۷۲Nبر تو سرگین را فسونش شهد کرد * شهد را خود چون کند وقت نبرد
۱۳۷۳Nشهوت از خوردن بود کم کن ز خور * یا نکاحی کن گریزان شو ز شر
۱۳۷۴Nچون بخوردی می‌کشد سوی حرم * دخل را خرجی بباید لاجرم
۱۳۷۵Nپس نکاح آمد چو لاحول و لا * تا که دیوت نفگند اندر بلا
۱۳۷۶Nچون حریص خوردنی زن خواه زود * ور نه آمد گربه و دنبه ربود
۱۳۷۷Nبار سنگی بر خری که می‌جهد * زود بر نه پیش از آن کاو بر نهد
۱۳۷۸Nفعل آتش را نمی‌دانی تو برد * گرد آتش با چنین دانش مگرد
۱۳۷۹Nعلم دیگ و آتش ار نبود ترا * از شرر نه دیگ ماند نه ابا
۱۳۸۰Nآب حاضر باید و فرهنگ نیز * تا پزد آن دیگ سالم در ازیز
۱۳۸۱Nچون ندانی دانش آهنگری * ریش و مو سوزد چو آن جا بگذری
۱۳۸۲Nدر فرو بست آن زن و خر را کشید * شادمانه لاجرم کیفر چشید
۱۳۸۳Nدر میان خانه آوردش کشان * خفت اندر زیر آن نر خر ستان
۱۳۸۴Nهم بر آن کرسی که دید او از کنیز * تا رسد در کام خود آن قحبه نیز
۱۳۸۵Nپا بر آورد و خر اندر وی سپوخت * آتشی از کیر خود در وی فروخت
۱۳۸۶Nخر مودب گشته در خاتون فشرد * تا به خایه در زمان خاتون بمرد
۱۳۸۷Nبر درید از زخم کیر خر جگر * روده‌ها بگسسته شد از همدگر
۱۳۸۸Nدم نزد در حال آن زن جان بداد * کرسی از یک سو زن از یک سو فتاد
۱۳۸۹Nصحن خانه پر ز خون شد زن نگون * مرد او و برد جان ریب المنون
۱۳۹۰Nمرگ بد با صد فضیحت ای پدر * تو شهیدی دیده‌ای از کیر خر
۱۳۹۱Nتو عَذابَ الْخِزْیِ‌ بشنو از نبی * در چنین ننگی مکن جان را فدی
۱۳۹۲Nدان که این نفس بهیمی نر خر است * زیر او بودن از آن ننگین‌تر است
۱۳۹۳Nدر ره نفس ار بمیری در منی * تو حقیقت دان که مثل آن زنی
۱۳۹۴Nنفس ما را صورت خر بدهد او * ز انکه صورتها کند بر وفق خو
۱۳۹۵Nاین بود اظهار سر در رستخیز * اللَّه اللَّه از تن چون خر گریز
۱۳۹۶Nکافران را بیم کرد ایزد ز نار * کافران گفتند نار اولی ز عار
۱۳۹۷Nگفت نی آن نار اصل عارهاست * همچو این ناری که این زن را بکاست
۱۳۹۸Nلقمه اندازه نخورد از حرص خود * در گلو بگرفت لقمه‌ی مرگ بد
۱۳۹۹Nلقمه اندازه خور ای مرد حریص * گر چه باشد لقمه حلوا و خبیص
۱۴۰۰Nحق تعالی داد میزان را زبان * هین ز قرآن سوره‌ی رحمان بخوان
۱۴۰۱Nهین ز حرص خویش میزان را مهل * آز و حرص آمد ترا خصم مضل
۱۴۰۲Nحرص جوید کل بر آید او ز کل * حرص مپرست ای فجل ابن الفجل
۱۴۰۳Nآن کنیزک می‌شد و می‌گفت آه * کردی ای خاتون تو استارا به راه
۱۴۰۴Nکار بی‌استاد خواهی ساختن * جاهلانه جان بخواهی باختن
۱۴۰۵Nای ز من دزدیده علمی ناتمام * ننگت آمد که بپرسی حال دام
۱۴۰۶Nهم بچیدی دانه مرغ از خرمنش * هم نیفتادی رسن در گردنش
۱۴۰۷Nدانه کمتر خور مکن چندین رفو * چون‌ کُلُوا خواندی بخوان‌ لا تُسْرِفُوا
۱۴۰۸Nتا خوری دانه نیفتی تو بدام * این کند علم و قناعت و السلام
۱۴۰۹Nنعمت از دنیا خورد عاقل نه غم * جاهلان محروم مانده در ندم
۱۴۱۰Nچون در افتد در گلوشان حبل دام * دانه خوردن گشت بر جمله حرام
۱۴۱۱Nمرغ اندر دام دانه کی خورد * دانه چون زهر است در دام ار چرد
۱۴۱۲Nمرغ غافل می‌خورد دانه ز دام * همچو اندر دام دنیا این عوام
۱۴۱۳Nباز مرغان خبیر هوشمند * کرده‌اند از دانه خود را خشک بند
۱۴۱۴Nکاندرون دام دانه زهرباست * کور آن مرغی که در فخ دانه خواست
۱۴۱۵Nصاحب دام ابلهان را سر برید * و ان ظریفان را به مجلسها کشید
۱۴۱۶Nکه از آنها گوشت می‌آید بکار * و ز ظریفان بانگ و ناله‌ی زیر و زار
۱۴۱۷Nپس کنیزک آمد از اشکاف در * دید خاتون را بمرده زیر خر
۱۴۱۸Nگفت ای خاتون احمق این چه بود * گر ترا استاد خوش نقشی نمود
۱۴۱۹Nظاهرش دیدی سرش از تو نهان * اوستا ناگشته بگشادی دکان
۱۴۲۰Nکیر دیدی همچو شهد و چون خبیص * آن کدو را چون ندیدی ای حریص
۱۴۲۱Nیا چو مستغرق شدی در عشق خر * آن کدو پنهان بماندت از نظر
۱۴۲۲Nظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد * اوستادی بر گرفتی شاد شاد
۱۴۲۳Nای بسا زراق گول بی‌وقوف * از ره مردان ندیده غیر صوف
۱۴۲۴Nای بسا شوخان ز اندک احتراف * از شهان ناموخته جز گفت و لاف
۱۴۲۵Nهر یکی در کف عصا که موسی‌ام * می‌دمد بر ابلهان که عیسی‌ام
۱۴۲۶Nآه از آن روزی که صدق صادقان * باز خواهد از تو سنگ امتحان
۱۴۲۷Nآخر از استاد باقی را بپرس * این حریصان جمله کورانند و خرس
۱۴۲۸Nجمله جستی باز ماندی از همه * صید گرگانند این ابله رمه
۱۴۲۹Nصورتی بشنیده گشتی ترجمان * بی‌خبر از گفت خود چون طوطیان