block:5058
| ۱۲۷۱ | N | یک مریدی اندر آمد پیش پیر | * | پیر اندر گریه بود و در نفیر |
| ۱۲۷۲ | N | شیخ را چون دید گریان آن مرید | * | گشت گریان آب از چشمش دوید |
| ۱۲۷۳ | N | گوشور یک بار خندد کر دو بار | * | چون که لاغ املا کند یاری به یار |
| ۱۲۷۴ | N | بار اول از ره تقلید و سوم | * | که همیبیند که میخندند قوم |
| ۱۲۷۵ | N | کر بخندد همچو ایشان آن زمان | * | بیخبر از حالت خندندگان |
| ۱۲۷۶ | N | باز وا پرسد که خنده بر چه بود | * | پس دوم کرت بخندد چون شنود |
| ۱۲۷۷ | N | پس مقلد نیز مانند کر است | * | اندر آن شادی که او را در سر است |
| ۱۲۷۸ | N | پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ | * | فیض شادی نه از مریدان بل ز شیخ |
| ۱۲۷۹ | N | چون سبد در آب و نوری بر زجاج | * | گر ز خود دانند آن باشد خداج |
| ۱۲۸۰ | N | چون جدا گردد ز جو داند عنود | * | کاندر او آن آب خوش از جوی بود |
| ۱۲۸۱ | N | آبگینه هم بداند از غروب | * | کان لمع بود از مه تابان خوب |
| ۱۲۸۲ | N | چون که چشمش را گشاید امر قُمِ | * | پس بخندد چون سحر بار دوم |
| ۱۲۸۳ | N | خندهش آید هم بر آن خندهی خودش | * | که در آن تقلید بر میآمدش |
| ۱۲۸۴ | N | گوید از چندین ره دور و دراز | * | کاین حقیقت بود و این اسرار و راز |
| ۱۲۸۵ | N | من در آن وادی چگونه خود ز دور | * | شادیی میکردم از عمیا و شور |
| ۱۲۸۶ | N | من چه میبستم خیال و آن چه بود | * | درک سستم سست نقشی مینمود |
| ۱۲۸۷ | N | طفل ره را فکرت مردان کجاست | * | کو خیال او و کو تحقیق راست |
| ۱۲۸۸ | N | فکر طفلان دایه باشد یا که شیر | * | یا مویز و جوز یا گریه و نفیر |
| ۱۲۸۹ | N | آن مقلد هست چون طفل علیل | * | گر چه دارد بحث باریک و دلیل |
| ۱۲۹۰ | N | آن تعمق در دلیل و در شکیل | * | از بصیرت میکند او را گسیل |
| ۱۲۹۱ | N | مایهای کاو سرمهی سر وی است | * | برد و در اشکال گفتن کار بست |
| ۱۲۹۲ | N | ای مقلد از بخارا باز گرد | * | رو به خواری تا شوی تو شیر مرد |
| ۱۲۹۳ | N | تا بخارای دگر بینی درون | * | صف در آن در محفلش لا یَفْقَهُونَ |
| ۱۲۹۴ | N | پیک اگر چه در زمین چابک تگی است | * | چون به دریا رفت بگسسته رگی است |
| ۱۲۹۵ | N | او حَمَلْناهُمْ بود فِی الْبَرِّ و بس | * | آن که محمول است در بحر اوست کس |
| ۱۲۹۶ | N | بخشش بسیار دارد شه بدو | * | ای شده در وهم و تصویری گرو |
| ۱۲۹۷ | N | آن مرید ساده از تقلید نیز | * | گریهای میکرد وفق آن عزیز |
| ۱۲۹۸ | N | او مقلدوار همچون مرد کر | * | گریه میدید و ز موجب بیخبر |
| ۱۲۹۹ | N | چون بسی بگریست خدمت کرد و رفت | * | از پیاش آمد مرید خاص تفت |
| ۱۳۰۰ | N | گفت ای گریان چو ابر بیخبر | * | بر وفاق گریهی شیخ نظر |
| ۱۳۰۱ | N | اللَّه اللَّه اللَّه ای وافی مرید | * | گر چه در تقلید هستی مستفید |
| ۱۳۰۲ | N | تا نگویی دیدم آن شه میگریست | * | من چو او بگریستم کان منکری است |
| ۱۳۰۳ | N | گریه پر جهل و پر تقلید و ظن | * | نیست همچون گریهی آن موتمن |
| ۱۳۰۴ | N | تو قیاس گریه بر گریه مساز | * | هست زین گریه بدان راه دراز |
| ۱۳۰۵ | N | هست آن از بعد سی ساله جهاد | * | عقل آن جا هیچ نتواند فتاد |
| ۱۳۰۶ | N | هست ز آن سوی خرد صد مرحله | * | عقل را واقف مدان ز آن قافله |
| ۱۳۰۷ | N | گریهی او نه از غم است و نی فرح | * | روح داند گریهی عین الملح |
| ۱۳۰۸ | N | گریهی او خندهی او آن سری است | * | ز انچه وهم عقل باشد آن بری است |
| ۱۳۰۹ | N | آب دیدهی او چو دیدهی او بود | * | دیدهی نادیده دیده کی شود |
| ۱۳۱۰ | N | آن چه او بیند نتان کردن مساس | * | نه از قیاس عقل و نز راه حواس |
| ۱۳۱۱ | N | شب گریزد چون که نور آید ز دور | * | پس چه داند ظلمت شب حال نور |
| ۱۳۱۲ | N | پشه بگریزد ز باد بادها | * | پس چه داند پشه ذوق بادها |
| ۱۳۱۳ | N | چون قدیم آید حدث گردد عبث | * | پس کجا داند قدیمی را حدث |
| ۱۳۱۴ | N | بر حدث چون زد قدم دنگش کند | * | چون که کردش نیست هم رنگش کند |
| ۱۳۱۵ | N | گر بخواهی تو بیابی صد نظیر | * | لیک من پروا ندارم ای فقیر |
| ۱۳۱۶ | N | این الم* و حم* این حروف | * | چون عصای موسی آمد در وقوف |
| ۱۳۱۷ | N | حرفها ماند بدین حرف از برون | * | لیک باشد در صفات این زبون |
| ۱۳۱۸ | N | هر که گیرد او عصایی ز امتحان | * | کی بود چون آن عصا وقت بیان |
| ۱۳۱۹ | N | عیسوی است این دم نه هر باد و دمی | * | که بر آید از فرح یا از غمی |
| ۱۳۲۰ | N | این الم* و حم* ای پدر | * | آمدهست از حضرت مولی البشر |
| ۱۳۲۱ | N | هر الف لامی چه میماند بدین | * | گر تو جان داری بدین چشمش مبین |
| ۱۳۲۲ | N | گر چه ترکیبش حروف است ای همام | * | میبماند هم به ترکیب عوام |
| ۱۳۲۳ | N | هست ترکیب محمد لحم و پوست | * | گر چه در ترکیب هر تن جنس اوست |
| ۱۳۲۴ | N | گوشت دارد پوست دارد استخوان | * | هیچ این ترکیب را باشد همان |
| ۱۳۲۵ | N | کاندر آن ترکیب آمد معجزات | * | که همه ترکیبها گشتند مات |
| ۱۳۲۶ | N | همچنان ترکیب حم کتاب | * | هست بس بالا و دیگرها نشیب |
| ۱۳۲۷ | N | ز انکه زین ترکیب آید زندگی | * | همچو نفخ صور در درماندگی |
| ۱۳۲۸ | N | اژدها گردد شکافد بحر را | * | چون عصا حم از داد خدا |
| ۱۳۲۹ | N | ظاهرش ماند به ظاهرها و لیک | * | قرص نان از قرص مه دور است نیک |
| ۱۳۳۰ | N | گریهی او خندهی او نطق او | * | نیست از وی هست محض خلق هو |
| ۱۳۳۱ | N | چون که ظاهرها گرفتند احمقان | * | و آن دقایق شد از ایشان بس نهان |
| ۱۳۳۲ | N | لاجرم محجوب گشتند از غرض | * | که دقیقه فوت شد در معترض |