block:5056
۱۲۴۲ | N | آن یکی عاشق به پیش یار خود | * | میشمرد از خدمت و از کار خود |
۱۲۴۳ | N | کز برای تو چنین کردم چنان | * | تیرها خوردم درین رزم و سنان |
۱۲۴۴ | N | مال رفت و زور رفت و نام رفت | * | بر من از عشقت بسی ناکام رفت |
۱۲۴۵ | N | هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت | * | هیچ شامم با سر و سامان نیافت |
۱۲۴۶ | N | آن چه او نوشیده بود از تلخ و درد | * | او به تفصیلش یکایک میشمرد |
۱۲۴۷ | N | نه از برای منتی بل مینمود | * | بر درستی محبت صد شهود |
۱۲۴۸ | N | عاقلان را یک اشارت بس بود | * | عاشقان را تشنگی ز آن کی رود |
۱۲۴۹ | N | میکند تکرار گفتن بیملال | * | کی ز اشارت بس کند حوت از زلال |
۱۲۵۰ | N | صد سخن میگفت ز آن درد کهن | * | در شکایت که نگفتم یک سخن |
۱۲۵۱ | N | آتشی بودش نمیدانست چیست | * | لیک چون شمع از تف آن میگریست |
۱۲۵۲ | N | گفت معشوق این همه کردی و لیک | * | گوش بگشا پهن و اندر یاب نیک |
۱۲۵۳ | N | کانچه اصل اصل عشق است و ولاست | * | آن نکردی این چه کردی فرعهاست |
۱۲۵۴ | N | گفتش آن عاشق بگو کان اصل چیست | * | گفت اصلش مردن است و نیستی است |
۱۲۵۵ | N | تو همه کردی نمردی زندهای | * | هین بمیر ار یار جان با زندهای |
۱۲۵۶ | N | هم در آن دم شد دراز و جان بداد | * | همچو گل در باخت سر خندان و شاد |
۱۲۵۷ | N | ماند آن خنده بر او وقف ابد | * | همچو جان و عقل عارف بیکبد |
۱۲۵۸ | N | نور مه آلوده کی گردد ابد | * | گر زند آن نور بر هر نیک و بد |
۱۲۵۹ | N | او ز جمله پاک وا گردد به ماه | * | همچو نور عقل و جان سوی اله |
۱۲۶۰ | N | وصف پاکی وقف بر نور مه است | * | تابشش گر بر نجاسات ره است |
۱۲۶۱ | N | ز ان نجاسات ره و آلودگی | * | نور را حاصل نگردد بد رگی |
۱۲۶۲ | N | ارْجِعِی بشنود نور آفتاب | * | سوی اصل خویش باز آمد شتاب |
۱۲۶۳ | N | نه ز گلخنها بر او ننگی بماند | * | نه ز گلشنها بر او رنگی بماند |
۱۲۶۴ | N | نور دیده و نور دیده باز گشت | * | ماند در سودای او صحرا و دشت |