block:5053
| ۱۱۷۱ | N | وافیان را چون ببینی کرده سود | * | تو چو شیطانی شوی آن جا حسود |
| ۱۱۷۲ | N | هر که را باشد مزاج و طبع سست | * | او نخواهد هیچ کس را تندرست |
| ۱۱۷۳ | N | گر نخواهی رشک ابلیسی بیا | * | از در دعوی به درگاه وفا |
| ۱۱۷۴ | N | چون وفایت نیست باری دم مزن | * | که سخن دعوی است اغلب ما و من |
| ۱۱۷۵ | N | این سخن در سینه دخل مغزهاست | * | در خموشی مغز جان را صد نماست |
| ۱۱۷۶ | N | چون بیامد در زبان شد خرج مغز | * | خرج کم کن تا بماند مغز نغز |
| ۱۱۷۷ | N | مرد کم گوینده را فکر است زفت | * | قشر گفتن چون فزون شد مغز رفت |
| ۱۱۷۸ | N | پوست افزون بود لاغر بود مغز | * | پوست لاغر شد چو کامل گشت و نغز |
| ۱۱۷۹ | N | بنگر این هر سه ز خامی رسته را | * | جوز را و لوز را و پسته را |
| ۱۱۸۰ | N | هر که او عصیان کند شیطان شود | * | که حسود دولت نیکان شود |
| ۱۱۸۱ | N | چون که در عهد خدا کردی وفا | * | از کرم عهدت نگه دارد خدا |
| ۱۱۸۲ | N | از وفای حق تو بسته دیدهای | * | اذکروا اذکرکم نشنیدهای |
| ۱۱۸۳ | N | گوش نه أَوْفُوا بِعَهْدِی گوش دار | * | تا که اوف عهدکم آید ز یار |
| ۱۱۸۴ | N | عهد و قرض ما چه باشد ای حزین | * | همچو دانهی خشک کشتن در زمین |
| ۱۱۸۵ | N | نه زمین را ز آن فروغ و لمتری | * | نه خداوند زمین را توانگری |
| ۱۱۸۶ | N | جز اشارت که از این میبایدم | * | که تو دادی اصل این را از عدم |
| ۱۱۸۷ | N | خوردم و دانه بیاوردم نشان | * | که از این نعمت به سوی ما کشان |
| ۱۱۸۸ | N | پس دعای خشک هل ای نیک بخت | * | که فشاند دانه میخواهد درخت |
| ۱۱۸۹ | N | گر نداری دانه ایزد ز آن دعا | * | بخشدت نخلی که نعم ما سعی |
| ۱۱۹۰ | N | همچو مریم درد بودش دانه نی | * | سبز کرد آن نخل را صاحب فنی |
| ۱۱۹۱ | N | ز انکه وافی بود آن خاتون راد | * | بیمرادش داد یزدان صد مراد |
| ۱۱۹۲ | N | آن جماعت را که وافی بودهاند | * | بر همه اصنافشان افزودهاند |
| ۱۱۹۳ | N | گشت دریاها مسخرشان و کوه | * | چار عنصر نیز بندهی آن گروه |
| ۱۱۹۴ | N | این خود اکرامی است از بهر نشان | * | تا ببینند اهل انکار آن عیان |
| ۱۱۹۵ | N | آن کرامتهای پنهانشان که آن | * | در نیاید در حواس و در بیان |
| ۱۱۹۶ | N | کار آن دارد خود آن باشد ابد | * | دایما نه منقطع نه مسترد |