block:5052
۱۱۴۹ | N | بلکه از چسبیدگی بر خان و مان | * | تلخشان آید شنیدن این بیان |
۱۱۵۰ | N | خرقهای بر ریش خر چفسید سخت | * | چون که خواهی بر کنی زو لخت لخت |
۱۱۵۱ | N | جفته اندازد یقین آن خر ز درد | * | حبذا آن کس کز او پرهیز کرد |
۱۱۵۲ | N | خاصه پنجه ریش و هر جا خرقهای | * | بر سرش چفسیده در نم غرقهای |
۱۱۵۳ | N | خان و مان چون خرقه و این حرص ریش | * | حرص هر گه بیش باشد ریش بیش |
۱۱۵۴ | N | خان و مان جغد ویران است و بس | * | نشنود اوصاف بغداد و طبس |
۱۱۵۵ | N | گر بیاید باز سلطانی ز راه | * | صد خبر آرد بدین جغدان ز شاه |
۱۱۵۶ | N | شرح دار الملک و باغستان و جو | * | پس بر او افسوس دارد صد عدو |
۱۱۵۷ | N | که چه باز آورد افسانهی کهن | * | کز گزاف و لاف میبافد سخن |
۱۱۵۸ | N | کهنه ایشانند و پوسیدهی ابد | * | ور نه آن دم کهنه را نو میکند |
۱۱۵۹ | N | مردگان کهنه را جان میدهد | * | تاج عقل و نور ایمان میدهد |
۱۱۶۰ | N | دل مدزد از دل ربای روح بخش | * | که سوارت میکند بر پشت رخش |
۱۱۶۱ | N | سر مدزد از سر فراز تاج ده | * | کاو ز پای دل گشاید صد گره |
۱۱۶۲ | N | با که گویم در همه ده زنده کو | * | سوی آب زندگی پوینده کو |
۱۱۶۳ | N | تو به یک خواری گریزانی ز عشق | * | تو بجز نامی چه میدانی ز عشق |
۱۱۶۴ | N | عشق را صد ناز و استکبار هست | * | عشق با صد ناز میآید به دست |
۱۱۶۵ | N | عشق چون وافی است وافی میخرد | * | در حریف بیوفا میننگرد |
۱۱۶۶ | N | چون درخت است آدمی و بیخ عهد | * | بیخ را تیمار میباید به جهد |
۱۱۶۷ | N | عهد فاسد بیخ پوسیده بود | * | وز ثمار و لطف ببریده بود |
۱۱۶۸ | N | شاخ و برگ نخل گر چه سبز بود | * | با فساد بیخ سبزی نیست سود |
۱۱۶۹ | N | ور ندارد برگ سبز و بیخ هست | * | عاقبت بیرون کند صد برگ دست |
۱۱۷۰ | N | تو مشو غره به علمش عهد جو | * | علم چون قشر است و عهدش مغز او |