block:5051
| ۱۱۱۹ | N | آن یکی میگفت من پیغمبرم | * | از همه پیغمبران فاضلترم |
| ۱۱۲۰ | N | گردنش بستند و بردندش به شاه | * | کاین همیگوید رسولم از اله |
| ۱۱۲۱ | N | خلق بر وی جمع چون مور و ملخ | * | که چه مکر است و چه تزویر و چه فخ |
| ۱۱۲۲ | N | گر رسول آن است کاید از عدم | * | ما همه پیغمبریم و محتشم |
| ۱۱۲۳ | N | ما از آن جا آمدیم اینجا غریب | * | تو چرا مخصوص باشی ای ادیب |
| ۱۱۲۴ | N | نه شما چون طفل خفته آمدید | * | بیخبر از راه وز منزل بدید |
| ۱۱۲۵ | N | از منازل خفته بگذشتید و مست | * | بیخبر از راه و از بالا و پست |
| ۱۱۲۶ | N | ما به بیداری روان گشتیم و خوش | * | از ورای پنج و شش تا پنج و شش |
| ۱۱۲۷ | N | دیده منزلها ز اصل و از اساس | * | چون قلاووزان خبیر و ره شناس |
| ۱۱۲۸ | N | شاه را گفتند اشکنجهش بکن | * | تا نگوید جنس او هیچ این سخن |
| ۱۱۲۹ | N | شاه دیدش بس نزار و بس ضعیف | * | که به یک سیلی بمیرد آن نحیف |
| ۱۱۳۰ | N | کی توان او را فشردن یا زدن | * | که چو شیشه گشته است او را بدن |
| ۱۱۳۱ | N | لیک با او گویم از راه خوشی | * | که چرا داری تو لاف سرکشی |
| ۱۱۳۲ | N | کز درشتی ناید اینجا هیچ کار | * | هم به نرمی سر کند از غار مار |
| ۱۱۳۳ | N | مردمان را دور کرد از گرد وی | * | شه لطیفی بود و نرمی ورد وی |
| ۱۱۳۴ | N | پس نشاندش باز پرسیدش ز جا | * | که کجا داری معاش و ملتجی |
| ۱۱۳۵ | N | گفت ای شه هستم از دارُ السَّلامِ* | * | آمده از ره در این دار الملام |
| ۱۱۳۶ | N | نه مرا خانهست و نه یک همنشین | * | خانه کی کردست ماهی در زمین |
| ۱۱۳۷ | N | باز شاه از روی لاغش گفت باز | * | که چه خوردی و چه داری چاشت ساز |
| ۱۱۳۸ | N | اشتها داری چه خوردی بامداد | * | که چنین سر مستی و پر لاف و باد |
| ۱۱۳۹ | N | گفت اگر نانم بدی خشک و طری | * | کی کنیمی دعوی پیغمبری |
| ۱۱۴۰ | N | دعوی پیغمبری با این گروه | * | همچنان باشد که دل جستن ز کوه |
| ۱۱۴۱ | N | کس ز کوه و سنگ عقل و دل نجست | * | فهم و ضبط نکتهی مشکل نجست |
| ۱۱۴۲ | N | هر چه گویی باز گوید که همان | * | میکند افسوس چون مستهزیان |
| ۱۱۴۳ | N | از کجا این قوم و پیغام از کجا | * | از جمادی جان که را باشد رجا |
| ۱۱۴۴ | N | گر تو پیغام زنی آری و زر | * | پیش تو بنهند جمله سیم و سر |
| ۱۱۴۵ | N | که فلان جا شاهدی میخواندت | * | عاشق آمد بر تو او میداندت |
| ۱۱۴۶ | N | ور تو پیغام خدا آری چو شهد | * | که بیا سوی خدا ای نیک عهد |
| ۱۱۴۷ | N | از جهان مرگ سوی برگ رو | * | چون بقا ممکن بود فانی مشو |
| ۱۱۴۸ | N | قصد خون تو کنند و قصد سر | * | نه از برای حمیت دین و هنر |